پارت ۱
پارت ۱
کیفت رو از رو ی میز برداشتی و به کل فضا که حاال تمیز
تر از هر روز دیگه ای بود نگاه کردی.
شب شده بود و فقط نوری که از بیرون میومد بهت توانایی
دیدن میداد اما از اونم راضی بودی.
چون به نظرت فضای دل انگیزی به وجود اومده بود.
کالس رنگارنگ و و پر از کاردستی ساخت بچه ها با حاله
هایی از نور سفید روشون .
خیلی بد شده بود که دیگه نمیتونستی اینجا کار کنی ، با
اینکه خیلی دلت میخواست .
انگار همین دیروز بود که روز اولت رو اینجا میگذروندی
] فلش بک [
با حس اینکه مدل چینش کارت پستاال خرابه به سمتشون
رفتی اما با صدای مدیر مهد کودک سرجات وایسادی.
+ بله خانوم؟
_ اوه ا/ت شی بهتون تبریک میگم، با اینکه اولین روز
کاریتونه اما خیلی خوب دارین از پسش بر میاین
با لبخند ملیحی سرت رو به نشونه احترام برای زن میان
سال باال و پایین کردی و گفتی
+ این نظر لطف شماست، به هرحال این کاریه که من
بهش عالقه دارم
_ و من این عالقه شما رو تحسین میکنم.
+ خیلی ممنون
_ موفق باشین، ساعت هشت همه بچه ها میان . ای کاش یه
مقدار دیر تر میومدین
+ بازی با بچه ها و سر و کله زدن باهاشون آرزو ی
همیشگیمه، یه مقدار زود اومدن در مقابلش هیچی نیست
] پایان فلش بک [
با حس دستی که رو ی شونت نشست از خاطرات قدیمیت
خارج شدی و با لرزش کوتاهی به سمت صاحب دست
برگشتی که با اخم غلیظ تهیونگ مواجه شدی
- چرا اون تلفن لعنتی رو جواب نمیدی؟؟
گیج و منگ بهش نگاه کردی که اخمش رو غلیظ تر کرد و
کیفت رو از دستت قاپید
مشغول گشتن داخل شد و دقیقه ای بعد تلفنت رو جلو ی
چشمت گرفت و تو االن متوجه شدی که چقدر تماس بی
پاسخ ازش داشتی !
دستت رو روی پیشونیت گذاشتی و نفست رو کالفه بیرون
دادی
+ ببخشید غرق خاطراتم تو اینجا شده بودم، حواسم نبود
باید بیام بیرون
بدون توجه به اخم و عصبانیتش لب پایینت رو جلو اوردی
و با مظلوم کردن چشمات سرتو رو ی سینش گذاشتی ،
دستات رو دورش پیچیدی و با لحن بچگونه و حرصی
مشغول شکایت از جونگکوک شدی
+ اوپاااا...من همش به جونگکوک اوپا میگم اما به حرفم
گوش نمیکنه، من کار تو اینجا رو دوست دارم، برام
مشکلی به وجود نمیاره اما به حرف من گوش نمیکنه، اال
و بِال میگه دیگه الزم نیست اونجا کار کنی .
در آخر فین فین کوتاهی کردی، ظاهرا تالشت برای اینکه
تهیونگ نازت رو بکشه و با جونگکوک هم حرف بزنه
جواب نداده بود.
کیفت رو از رو ی میز برداشتی و به کل فضا که حاال تمیز
تر از هر روز دیگه ای بود نگاه کردی.
شب شده بود و فقط نوری که از بیرون میومد بهت توانایی
دیدن میداد اما از اونم راضی بودی.
چون به نظرت فضای دل انگیزی به وجود اومده بود.
کالس رنگارنگ و و پر از کاردستی ساخت بچه ها با حاله
هایی از نور سفید روشون .
خیلی بد شده بود که دیگه نمیتونستی اینجا کار کنی ، با
اینکه خیلی دلت میخواست .
انگار همین دیروز بود که روز اولت رو اینجا میگذروندی
] فلش بک [
با حس اینکه مدل چینش کارت پستاال خرابه به سمتشون
رفتی اما با صدای مدیر مهد کودک سرجات وایسادی.
+ بله خانوم؟
_ اوه ا/ت شی بهتون تبریک میگم، با اینکه اولین روز
کاریتونه اما خیلی خوب دارین از پسش بر میاین
با لبخند ملیحی سرت رو به نشونه احترام برای زن میان
سال باال و پایین کردی و گفتی
+ این نظر لطف شماست، به هرحال این کاریه که من
بهش عالقه دارم
_ و من این عالقه شما رو تحسین میکنم.
+ خیلی ممنون
_ موفق باشین، ساعت هشت همه بچه ها میان . ای کاش یه
مقدار دیر تر میومدین
+ بازی با بچه ها و سر و کله زدن باهاشون آرزو ی
همیشگیمه، یه مقدار زود اومدن در مقابلش هیچی نیست
] پایان فلش بک [
با حس دستی که رو ی شونت نشست از خاطرات قدیمیت
خارج شدی و با لرزش کوتاهی به سمت صاحب دست
برگشتی که با اخم غلیظ تهیونگ مواجه شدی
- چرا اون تلفن لعنتی رو جواب نمیدی؟؟
گیج و منگ بهش نگاه کردی که اخمش رو غلیظ تر کرد و
کیفت رو از دستت قاپید
مشغول گشتن داخل شد و دقیقه ای بعد تلفنت رو جلو ی
چشمت گرفت و تو االن متوجه شدی که چقدر تماس بی
پاسخ ازش داشتی !
دستت رو روی پیشونیت گذاشتی و نفست رو کالفه بیرون
دادی
+ ببخشید غرق خاطراتم تو اینجا شده بودم، حواسم نبود
باید بیام بیرون
بدون توجه به اخم و عصبانیتش لب پایینت رو جلو اوردی
و با مظلوم کردن چشمات سرتو رو ی سینش گذاشتی ،
دستات رو دورش پیچیدی و با لحن بچگونه و حرصی
مشغول شکایت از جونگکوک شدی
+ اوپاااا...من همش به جونگکوک اوپا میگم اما به حرفم
گوش نمیکنه، من کار تو اینجا رو دوست دارم، برام
مشکلی به وجود نمیاره اما به حرف من گوش نمیکنه، اال
و بِال میگه دیگه الزم نیست اونجا کار کنی .
در آخر فین فین کوتاهی کردی، ظاهرا تالشت برای اینکه
تهیونگ نازت رو بکشه و با جونگکوک هم حرف بزنه
جواب نداده بود.
۷.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.