به دیوار تکیه کردم و تماشایت میکنمگویی حواست نیست که آمد

به دیوار تکیه کردم و تماشایت میکنم،گویی حواست نیست که آمده ام و در انتظار نگاهت،به یاد گذشته ها لبخند بر لبانم نشسته و تو را میبینم که چه پر شور و سراسیمه بودی در همه حال،هنوزم همانطور به نظر میایی،سلام،من آمدم،حواست هست؟
.
.
دیدگاه ها (۱)

ما انسان هاهمیشه گمان می کنیم:اولین عشق ما آخرین عشق مان است...

.من را به گناهِ بی گناهی کشتی. #علیرضا_آذر

ما یک مُشت خاطره ایمهرکدامبرای کسی تلخیم.... #ساناز_یوسفی

---پارت ۱۴: راز پنهانشب بود و شهر با چراغ‌های روشنش درخشش مل...

اوراراکانه نه نه نهباید برم یه جوری سر دکو رو گرم کنماما همی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط