عاشقانه
آن سایهای که پشت سرم راه میرود
خسته از اعتماد من از ،سر به زیریاش
دارد به اشتباه، به بیراه میرود
مانند برکهای که دلش تنگ بوسهایست
دنبال رد پای لب ماه میرود
از من جدا و بیخبر از روح زخمیام
در اضطراب حادثه ناگاه میرود
دلبسته میشود به نگاهی تمام او
با چشم بستهاش به تهِ چاه میرود
ساعت به وقت صبح و من از خواب
میپرم
کابوس لعنتی وسط "آه" میرود
زل میزند به خواب پر از اشتباه من
آن سایهای که از سر شب راه میرود
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.