تمامتنممیسوزداززخمهاییکهخوردهام
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خوردهام
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو،
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند؛
من از دست رفته ام ، شکسته ام،
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم...
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که
درد می کند...
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو،
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند؛
من از دست رفته ام ، شکسته ام،
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم...
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که
درد می کند...
- ۸۱۸
- ۲۷ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط