Your love
..........Your love..........
Part:9
بوسه ای ب لباش زدمو رفتم خوابیدم.
فردا صبح:
ویو ا/ت:
صبح از خواب شدم وایی خدا پاهام چقدر درد میکنه با تمام توانم بلند شدم و خودمو ب دستشویی رسوندم داشتم میرفتم تو دستشویی ک حواسم پرت شد و باعث ک دوباره سر بخورم اما یکی منو گرفت کی بود؟ رومو برگردوندم دیدم لینو عه با تعجب بهش نگاه کردم ک گفت :
لینو:حواست کجاست اگه اینبار می افتادی باهات میشکست
ا/ت:ببخشید حواسم نبود (با تعجب)
خودمو سریع از تو بغلش در اوردم و لباسمو مرتب کردم
ا/ت:میتونی بری و ممنون ک منو گرفتی
لینو:خواهش میکنم بی حواس
و رفت.
چرا بامن اینطوری حرف میزنه واقعا نمیفهمم اون از ی طرف خیلی باهام مهربونه و از ی طرف باهام سرده.
ویو لینو:
دختره بی حواس داشت خودشو ب کشتن میداد
همینطوری داشتم غرغر میکردم ک دیدم بابامو و کریس دارن لباس جمع میکنن اها یادم رفته بود اونا میخواستن برن مسافرت
ک ا/ت از دستشویی امد
ا/ت :ع مامان امروز میرین؟
م.ت :اره دخترم امروز میریم
ا/ت : کی برمیگردین؟
م.ت :2هفته دیگه.
1 ساعت بعد
م.ت :خب الان ک دارم میرم این صدومین باریه ک دارم میگم برگردم ببینم دست گل ب اب دادین خودتون میدونین
و رفت .
لینو:ا/ت تو حالت خوب نیست منم حوصله غذا درست کردن رو ندارم بیا بریم بیرون
ا/ت:باشه
ویو راوی:
ا/ت ی لباس ساده پوشید و باهم رفتن
(نکته :الان شبه و برای شام ب رستوران رفتن)
شامو سفارش دادن خوردن و امدن خونه.
ا/ت:لینو میای فیلم ببینیم
لینو :باشه
شروع کردن ب دیدن فیلم
اولاش کاملا عادی بود ولی وسطش همه چی عوض شد کاپلای فیلم شروع کردن ب انجام دادن عملیات بیت المقدس.
ا/ت با تعجب ب صفحه تلویزیون خیره شده بود
و لینو تحریک شده بود
برگشت نگاهی ب ا/ت انداخت و تعجب ا/ت هم ب نیاز تبدیل شد
میتونستن از نگاه های همدیگه. بفهمن ک چقدر نیاز دارن ب هم
تو همون ثانیه اون دو معشوقه لب هایشان را روی هم قرار دادن.
اونشب بعد بوسه با خجالت کنار هم خوابشون برد.
و......................
The end...........
شرایط پارت بعد :30 تا لایک
تعداد پارت :14
نظرتو نمیگی؟ 🥺
Part:9
بوسه ای ب لباش زدمو رفتم خوابیدم.
فردا صبح:
ویو ا/ت:
صبح از خواب شدم وایی خدا پاهام چقدر درد میکنه با تمام توانم بلند شدم و خودمو ب دستشویی رسوندم داشتم میرفتم تو دستشویی ک حواسم پرت شد و باعث ک دوباره سر بخورم اما یکی منو گرفت کی بود؟ رومو برگردوندم دیدم لینو عه با تعجب بهش نگاه کردم ک گفت :
لینو:حواست کجاست اگه اینبار می افتادی باهات میشکست
ا/ت:ببخشید حواسم نبود (با تعجب)
خودمو سریع از تو بغلش در اوردم و لباسمو مرتب کردم
ا/ت:میتونی بری و ممنون ک منو گرفتی
لینو:خواهش میکنم بی حواس
و رفت.
چرا بامن اینطوری حرف میزنه واقعا نمیفهمم اون از ی طرف خیلی باهام مهربونه و از ی طرف باهام سرده.
ویو لینو:
دختره بی حواس داشت خودشو ب کشتن میداد
همینطوری داشتم غرغر میکردم ک دیدم بابامو و کریس دارن لباس جمع میکنن اها یادم رفته بود اونا میخواستن برن مسافرت
ک ا/ت از دستشویی امد
ا/ت :ع مامان امروز میرین؟
م.ت :اره دخترم امروز میریم
ا/ت : کی برمیگردین؟
م.ت :2هفته دیگه.
1 ساعت بعد
م.ت :خب الان ک دارم میرم این صدومین باریه ک دارم میگم برگردم ببینم دست گل ب اب دادین خودتون میدونین
و رفت .
لینو:ا/ت تو حالت خوب نیست منم حوصله غذا درست کردن رو ندارم بیا بریم بیرون
ا/ت:باشه
ویو راوی:
ا/ت ی لباس ساده پوشید و باهم رفتن
(نکته :الان شبه و برای شام ب رستوران رفتن)
شامو سفارش دادن خوردن و امدن خونه.
ا/ت:لینو میای فیلم ببینیم
لینو :باشه
شروع کردن ب دیدن فیلم
اولاش کاملا عادی بود ولی وسطش همه چی عوض شد کاپلای فیلم شروع کردن ب انجام دادن عملیات بیت المقدس.
ا/ت با تعجب ب صفحه تلویزیون خیره شده بود
و لینو تحریک شده بود
برگشت نگاهی ب ا/ت انداخت و تعجب ا/ت هم ب نیاز تبدیل شد
میتونستن از نگاه های همدیگه. بفهمن ک چقدر نیاز دارن ب هم
تو همون ثانیه اون دو معشوقه لب هایشان را روی هم قرار دادن.
اونشب بعد بوسه با خجالت کنار هم خوابشون برد.
و......................
The end...........
شرایط پارت بعد :30 تا لایک
تعداد پارت :14
نظرتو نمیگی؟ 🥺
- ۷.۴k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط