خبر نکرده می آید بدون همهمه است

خبر نکرده می آید! بدون همهمه است
بلایِ عشق همین است! بی مقدمه است

کنارِ پنجره آنقدر منتظر بشوی
که اهلِ شهر بگویند "این مجسمه است!؟"

حمزه کریم تباح فر
دیدگاه ها (۳)

در آغوشِ خود بارِ دیگر بگیر"من"، این موجِ از هر طرف رانده را...

زنده ام ،هرچه زدی تیغه به شریان نرسیدخیز بردار ببینم خطری هم...

من آن برگم که در اوجِ بهار از شاخه دل کندمنمی خواهم به هر بی...

با قلبِ من، ای عشق! کاری کن که بایدکاری که دل بردارم از امّا...

اونقدر که تو کارای من گره هست تو فرش شفقی تبریز نیست!!

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۲۲(گوینده : میتسوری:)امروز میخوام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط