سناریو
سناریو
✨ درخواستی ✨
وقتی از هم جدا شدین و توی یه مراسم میبینی با دوست دختر جدیدش اومده (البته ذکر کنم که حسی به دختره نداره و هنوز تورو دوست داره) وقتی داری نگاش میکنی بغض میکنی و وقتی نگاهتون بهم میخوره با مظلومیت سگییی سرتو میندازی پایین
نامی
چون با اسرار خانواده ازت جدا شده بود حسابی عصبی بود و وقتی توی مراسم دیدت بغضش گرفت و بعد از انداخت سرت فهمید هنوز دوسش داری پس اومد سمتت و جلوت ایستاد و آروم زمزمه کرد
نامی : پرنسس ؟
ا/ت : .......
دوست دختر جدیدش: عزیزم این کیه
بغضت میشکنه و از اونجا میری
جین
با دیدنت از خودش متنفر میشه که چرا جلوی بقیه وای نستاد و الان تورو از دست داده و تمام مدت نگاهش روت بود تا اینکه تنها گیرت میاره و ازت میخواد که برگردید پیش هم
ا/ت : تو الان یکی دیگه رو داری چطور میتونی اینو بهم بگی ( بغض )
همه چیز رو توضیح میده
جین : و چون دوست دارم
یونگی
با دیدنت یه جوری بغض میکنه که خودشو نمیتونه کنترل کنه میاد سمتت و سریع بغلت میکنه میخوایی ازش جدا بشی اما نمیزاره
( دختره هم چون تورو میشناسه گریه کنان میره پیش ننش و اونا بهم میزنن 😎)
هوسوک
بعد از دیدنت ناراحت و عصبی میشه و تمام مراسم هواسش به تو بود و به این فکر میکرد که چطوری دوباره برت گردونه و اینبار دیگه قرار نیست ولت کنه
جیمین
خیلی آروم و ریلکس وارد سالن میشه اما وقتی تورو میبینه کلا بهم می ریزه و دست دوست دخترش و پل میکنه و میخواد بیاد سمتت اما اون نمیزاره پسش میزنه و میاد پیشت اما ازش دوری میکنی و میری داخل دستشویی گریه میکنی
تهیونگ
دوست دخترش و میپیچونه و میاد دستتو میگیره و میرتت بیرون از سالن داخل حیاط
تهیونگ : هیچ شانسی واسه برگشت دارم فرشته ؟
ا/ت : چرا میخوایی برگردی ؟ تو که الان خوشی !
تهیونگ : چه خوشی ها ؟ میدونی چرا اصلا این اتفاقات افتاد ها ؟
و همه چیز رو بهت میگه
ا/ت : ولی ما اگه بخواییم هم نمیتونیم با هم باشیم چون خانوادت ....اونا.
تهیونگ : برام مهم نیست تو رو برا خودم میکنم
کوک
سعی میکنه آروم باشه اما نمیتونه آنقدر دلتنگت بود که هیچی از مراسم نفهمید و کلی م.ش.ر.و.ب خورد خورد و حسابی مست شد و شب تنها رفت خونه و حتی دختره هم نبرد
شرمنده اگه بد شد 🖐️😔
✨ درخواستی ✨
وقتی از هم جدا شدین و توی یه مراسم میبینی با دوست دختر جدیدش اومده (البته ذکر کنم که حسی به دختره نداره و هنوز تورو دوست داره) وقتی داری نگاش میکنی بغض میکنی و وقتی نگاهتون بهم میخوره با مظلومیت سگییی سرتو میندازی پایین
نامی
چون با اسرار خانواده ازت جدا شده بود حسابی عصبی بود و وقتی توی مراسم دیدت بغضش گرفت و بعد از انداخت سرت فهمید هنوز دوسش داری پس اومد سمتت و جلوت ایستاد و آروم زمزمه کرد
نامی : پرنسس ؟
ا/ت : .......
دوست دختر جدیدش: عزیزم این کیه
بغضت میشکنه و از اونجا میری
جین
با دیدنت از خودش متنفر میشه که چرا جلوی بقیه وای نستاد و الان تورو از دست داده و تمام مدت نگاهش روت بود تا اینکه تنها گیرت میاره و ازت میخواد که برگردید پیش هم
ا/ت : تو الان یکی دیگه رو داری چطور میتونی اینو بهم بگی ( بغض )
همه چیز رو توضیح میده
جین : و چون دوست دارم
یونگی
با دیدنت یه جوری بغض میکنه که خودشو نمیتونه کنترل کنه میاد سمتت و سریع بغلت میکنه میخوایی ازش جدا بشی اما نمیزاره
( دختره هم چون تورو میشناسه گریه کنان میره پیش ننش و اونا بهم میزنن 😎)
هوسوک
بعد از دیدنت ناراحت و عصبی میشه و تمام مراسم هواسش به تو بود و به این فکر میکرد که چطوری دوباره برت گردونه و اینبار دیگه قرار نیست ولت کنه
جیمین
خیلی آروم و ریلکس وارد سالن میشه اما وقتی تورو میبینه کلا بهم می ریزه و دست دوست دخترش و پل میکنه و میخواد بیاد سمتت اما اون نمیزاره پسش میزنه و میاد پیشت اما ازش دوری میکنی و میری داخل دستشویی گریه میکنی
تهیونگ
دوست دخترش و میپیچونه و میاد دستتو میگیره و میرتت بیرون از سالن داخل حیاط
تهیونگ : هیچ شانسی واسه برگشت دارم فرشته ؟
ا/ت : چرا میخوایی برگردی ؟ تو که الان خوشی !
تهیونگ : چه خوشی ها ؟ میدونی چرا اصلا این اتفاقات افتاد ها ؟
و همه چیز رو بهت میگه
ا/ت : ولی ما اگه بخواییم هم نمیتونیم با هم باشیم چون خانوادت ....اونا.
تهیونگ : برام مهم نیست تو رو برا خودم میکنم
کوک
سعی میکنه آروم باشه اما نمیتونه آنقدر دلتنگت بود که هیچی از مراسم نفهمید و کلی م.ش.ر.و.ب خورد خورد و حسابی مست شد و شب تنها رفت خونه و حتی دختره هم نبرد
شرمنده اگه بد شد 🖐️😔
۸.۹k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.