بازیگری تمام زندگی اش شده بود

بازیگری تمام زندگی اش شده بود...
روزها به تمام دفترهای سینمایی سر میزد که حتی یک تست بازیگری را از دست ندهد...
شب ها کارش این بود بایستد روبروی آینه و دیالوگ نقش های مورد علاقه اش را بگوید...
او عاشق بازیگری بود؛زندگی اش را بوسیده بود و گذاشته بود کنار ولی...ولی در بازیگری هیچ استعدادی نداشت...نه فن بیان؛نه چهره ی سینمایی،نه سواد و علمش را...
دوربین که می دید رنگ صورتش سفید می شد؛کف دست هایش عرق می کرد و زبانش به لکنت می افتاد...او میخواست بازیگر شود...هنری که در او وجود نداشت...
اما او یک نقاش فوق العاده بود...هنری که سال ها فراموشش کرده بود چون فقط به بازیگری فکر می کرد...
او می خواست به اجبار چیزی شود که استعدادش را ندارد...مدام شکست خورد و هیچ وقت بازیگر نشد اما او می توانست استعداد واقعی اش را دنبال کند و یک نقاش موفق باشد...
هنر قسمتی از ذات هر انسانی ست...فقط گاهی هنر واقعی مان را فراموش می کنیم؛تمام توانمان را برای کاری می گذاریم که در آن هیچ استعدادی نداریم...
فراموش می کنیم فقط علاقه برای انجام دادن کاری کافی نیست...
فراموش می کنیم گاهی باید از تماشای هنر دیگران لذت ببریم...
فراموش می کنیم بزرگترین هنر این است که بتوانیم استعداد و جایگاه واقعی مان را پیدا کنیم...
#حسین_حائریان
@dardeh_moshtarak❄ ️
دیدگاه ها (۱)

#توییت ‏یه سکوتیم هست، مال بعد از شنیدن یه سری از حرفاییه که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط