دیده ای یک وقت هایی یک هویی دلت برایش تنگ می شود؟
دیدهای یک وقتهایی یکهویی دلت برایش تنگ میشود؟
دیدهای یکهویی حس میکنی از تمام جهان و کائنات، جدا افتادهای و حس غربت میکنی و دلت میخواهد به آغوش گرم و مهربان او پناه ببری؟
دیدهای ناگهان از بالغی مغرور، تبدیل میشوی به کودکی جسور و دلت میخواهد هر راهی را بروی و هرکاری را بکنی تا به او برسی و زیر نگاه امن و عاشقش، قرار بگیری؟
دیدهای ناگهان میفهمی که هیچکس برای تو، او نمیشود؟
دقیقا همانجا، همانجا که حتی با فکر کردن به او آرام میگیری و گذار ماهها و سالها، احساسات تو را نسبت به او، ریشهدارتر و عمیقتر کرده؛
عشق دقیقا یک چنین چیزیست؛
خالص، عزیز، امن
و غیرقابل جایگزین...
دیدهای یکهویی حس میکنی از تمام جهان و کائنات، جدا افتادهای و حس غربت میکنی و دلت میخواهد به آغوش گرم و مهربان او پناه ببری؟
دیدهای ناگهان از بالغی مغرور، تبدیل میشوی به کودکی جسور و دلت میخواهد هر راهی را بروی و هرکاری را بکنی تا به او برسی و زیر نگاه امن و عاشقش، قرار بگیری؟
دیدهای ناگهان میفهمی که هیچکس برای تو، او نمیشود؟
دقیقا همانجا، همانجا که حتی با فکر کردن به او آرام میگیری و گذار ماهها و سالها، احساسات تو را نسبت به او، ریشهدارتر و عمیقتر کرده؛
عشق دقیقا یک چنین چیزیست؛
خالص، عزیز، امن
و غیرقابل جایگزین...
۲۰.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱