آدمها میآیند و میروند و حرف میزنند و قضاوت میکنند و

آدم‌ها می‌آیند و می‌روند و حرف می‌زنند و قضاوت می‌کنند و قواره می‌گیرند و می‌برند و می‌دوزند و من؟ همچنان آرام و بی‌تفاوت نشسته‌ام و دارم به مسیر آرزوهای خودم فکر می‌کنم و حتی نگاه نمی‌کنم این آدمی که مقابل من ایستاده، برای زمین خوردن من چقدر تلاش کرده! منی که عادت دارم برای رؤیاهای خودم تلاش کنم و فرصتی ندارم برای فکر کردن به کنش‌ها و واکنش‌های بیهوده‌ای که دائما تغییر می‌کند...
آدم‌ها هستند و نیستند و مهربانند و نامهربانند و دلسوزند و دلسوز نیستند و من؟ دارم راه خودم را می‌روم و انرژی و زمان و تمرکزم را به جای تغییرات اقلیم احساسات و خلق و خوی آدم‌ها، روی جهان خودم گذاشته‌ام.
آدم‌ها مانند فصل‌های سال تغییر می‌کنند و من به مثابه‌ی کهنه درختی، پابرجا و ریشه در توانمندی‌های خویش، ایستاده‌ام و با گذار فصل‌ها، از بین نمی‌روم، پخته‌تر می‌شوم و تغییر می‌کنم.
آدم‌ها می‌آیند و می‌روند و شاخ و برگ‌های طاقت من، بیشتر می‌شود...

#عاشقانه
#خاص
#دلنوشته
#شبنم
دیدگاه ها (۲)

کجای جهان رفته‌ اینشان قدمهایتچون دان پرندگانهمه‌سویی ریخته ...

می خواهی بروی ؟!برو ...جلویِ راهت را نمی گیرم !نگرانِ من نبا...

دوستت دارمو نگرانم روزی بگذردکه تو تن زندگی‌ام را نلرزانیو د...

چه ها با جان خود دور از رخ جانان خودکردم؟مگر دشمن کند این ها...

خدایااز تمام درد ها و گله های درونم آگاهی. از خون دلها و سکو...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

عشق ، اشتباه قشنگی بود ..نسیم خنکی میوزید و موهات رو به حرکت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط