black flower(p,149)

black flower(p,149)

نمی تونست بیشتر از این تو خونه ی جئون جونگ کوکی که دنبال فرصت برای دست انداختنش بود لخت باشه ....
پس مجبور شد دوباره از همون لباس هایی که آلفا بهش قرض داده بود. استفاده کنه.

خوشبختانه به جز فرمون هایه خودش و آلفا خبری از بوی بد عرق نبود.

تهیونگ تخت رو مرتب کرد و گوشیش رو توی دستاش گرفت.

از اتاق بیرون اومد و با تردید به آشپزخونه جایی که جونگ کوک پشت اجاق گاز ايستاده بود و صبحانه رو آماده می کرد رفت...

تهیونگ: جئون....

جونگ کوک به طرف صدا چرخید.

زبونش رو روی لبش کشید و با علاقه به تهیونگ خیره شد.

با اون لباسای بزرگ که تهیونگ توش گم شده بود و موهای نقره ی شلخته ش کیوت تر و خوشمزه تر از هر زمان دیگه ای دیده می شد.

جونگکوک: لعنت بهش.....🧠

جونگکوک: دارم صبحانه درست میکنم.... بشین.....

جونگ کوک مواد پنکیک رو مخلوط کرد و داخل ماهیتابه ریخت.

وقتی که حبابهای کوچیک روش ایجاد شد با کفگیر برش گردوند و اون طرف دیگش رو پخت

تهیونگ از پشت سرش گفت.

تهیونگ: کاری هست که انجام بدم؟



جونگکوگ: اگه اشکالی نداره دو تا لیوان بردار و آب پرتغال بریز ...آب پرتغال تو یخچاله .

جونگ کوک بدون اینکه دست از کار بکشه جواب امگا رو داد لایه های پنکیک رو روی هم گذاشت و روشون شکلات آب شده ریخت.

خوشمزه به نظر میرسیدند و این تهیونگی که لیوانای شیشه ای بزرگشون رو بعد از آب میوه ی طبیعی پر کرده بود و سر میز میذاشت رو گرسنه تر می کرد.
دیدگاه ها (۰)

black flower(p,150)

black flower(p,151)

کسایی که دوست دارن باهام حرف بزنن بیان پیوی (وای خدا لطفا او...

ناشناس...

black flower(p,312)

black flower(p,243)

black flower(p,238)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط