فیک ران part 75
اما: خب من از طرف پدر با مایکی و شینیچیرو هم خونم و فقط مامانامون فرق دارع...مایکی قبل از دیدن من اسمش مانجیرو بود..ولی خب اون و باجی برایه اینکه بخاطر اسمم احساس عجیب بودن نکنم اسمشون مایکی کوچیک شده ی مایکل و باجی اد کوچیک شده ی ادوراده:]
ا/ت: اد چییییی؟ برگانمممم!
اما: خب ارع...زمانی که من با مامانم زندگی میکردم ایزانا هم کنار م زندگی میکرد مامانم اونو فرستاد پرورشگاه و منو فرستاد پیشه بابابزرگم و سانو ها...اون موقع من متوجه شدم مامانم اصلن منو داداشمو دوس نداره..شینیچیرو به داداشم سر میزد من اصلن نمیدونستم که اون داداشمو میبینه پس از یه مدتی شینیچیرو ایزانا رو به فرزندی و کاکوچو رو به سرپرستی گرفت..وقتی داداشم و کاکوچو ۱۲ -۱۳ سالشون شد مامانمو ایزانا دید ازش پرسید که جرا ولمون کرده و ظاهرن با چیزی که به ایزانا گفت دنیا رو سرش خراب شد، مامانم بهش گفت که اون از یه زنه فیلیپینی و یه مرده دیگه ای که فامیلیش کوروکاوا بوده به دنیا اومده ...و زنه فیلیپینی پس از یه مدتی مرد:[ آقایه کوروکاوا نمیدونم ازدواج کرد یا چیزی شبیهه این ایزانا رو پیش مامانم گزاشت و فک میکنم یا مرد یا ترکش کرد ...پس مامانم با بابام ینی سانو ماکاتو آشنا شد و من خلق شدم و همین دیگه:] بابام تو تصادف و مامان مایکی اینا بخاطر مریضی مرد...ایزانا بعد فهمیدنه این موضوع خیلی عصبانی شد و شینیچیرو آرومش کرد و همگی قانعش کردیم که هر اتفاقی بیوفته اون داداشه ماست و چیزی رو بین ما تغییر نمیده:] ایزانا بعد یه مدت یخش باز شد ولی زد به سیمه آخر اون شینیچیرو رو فقط برایه خودش میخاست و اینکه مایکی حضور دارع اصلن خوشش نیومد...
یوزوها: پس این دعوا هایه مکررشون همش بخاطره اینه:]
سنجو: دقیقن😂
ا/ت : وایسا ببینم .... این مدتی که کاکوچو غیبش زده بود...ینی پیشه شما زندگی میکرددددد؟ وایسا مت الان نمیکشم ادواردرو یادتونه؟ من هنوز گیره اونممممم! وایسا کاکوچو پرورشگاه بود..ینی..اون چطور تونست این کارو با پسرش بکنه؟بعد دو سال دوباره کاکوچو برگشت ولی خب وات د هل چه اتفاقی افتاده؟ میشه بیشتر توضیح ندید الان قلبه ی حملی بهم دست میده...وایی😵💫
ا/ت سری رفت پیشه کاکوچو...
یوزوها:وایسا..وات د هل جدی... :] اصلن یادم نبودااا
اما: راس میگه ینی اگه شینی کاکوچو کون رو به سرپرستی گرفته بود ینی ا/ت هم..
سنجو: اما...جدیع چرا تا الان به این موضوع فک نکردیم؟
یوزوها: یسری سناریویه دارک به ذهنم خطور دارع میکنه...
اما:بچه ها...ا/ت رف پیشه بچه ها ینی...
سنجو: ینی الان رو میشه بگاعی دادی...
اما/سنجو/یوزوها: بدوعیدددددددددددد
چه سناریویی به ذهنه خودتون خطور کرد؟
ا/ت: اد چییییی؟ برگانمممم!
اما: خب ارع...زمانی که من با مامانم زندگی میکردم ایزانا هم کنار م زندگی میکرد مامانم اونو فرستاد پرورشگاه و منو فرستاد پیشه بابابزرگم و سانو ها...اون موقع من متوجه شدم مامانم اصلن منو داداشمو دوس نداره..شینیچیرو به داداشم سر میزد من اصلن نمیدونستم که اون داداشمو میبینه پس از یه مدتی شینیچیرو ایزانا رو به فرزندی و کاکوچو رو به سرپرستی گرفت..وقتی داداشم و کاکوچو ۱۲ -۱۳ سالشون شد مامانمو ایزانا دید ازش پرسید که جرا ولمون کرده و ظاهرن با چیزی که به ایزانا گفت دنیا رو سرش خراب شد، مامانم بهش گفت که اون از یه زنه فیلیپینی و یه مرده دیگه ای که فامیلیش کوروکاوا بوده به دنیا اومده ...و زنه فیلیپینی پس از یه مدتی مرد:[ آقایه کوروکاوا نمیدونم ازدواج کرد یا چیزی شبیهه این ایزانا رو پیش مامانم گزاشت و فک میکنم یا مرد یا ترکش کرد ...پس مامانم با بابام ینی سانو ماکاتو آشنا شد و من خلق شدم و همین دیگه:] بابام تو تصادف و مامان مایکی اینا بخاطر مریضی مرد...ایزانا بعد فهمیدنه این موضوع خیلی عصبانی شد و شینیچیرو آرومش کرد و همگی قانعش کردیم که هر اتفاقی بیوفته اون داداشه ماست و چیزی رو بین ما تغییر نمیده:] ایزانا بعد یه مدت یخش باز شد ولی زد به سیمه آخر اون شینیچیرو رو فقط برایه خودش میخاست و اینکه مایکی حضور دارع اصلن خوشش نیومد...
یوزوها: پس این دعوا هایه مکررشون همش بخاطره اینه:]
سنجو: دقیقن😂
ا/ت : وایسا ببینم .... این مدتی که کاکوچو غیبش زده بود...ینی پیشه شما زندگی میکرددددد؟ وایسا مت الان نمیکشم ادواردرو یادتونه؟ من هنوز گیره اونممممم! وایسا کاکوچو پرورشگاه بود..ینی..اون چطور تونست این کارو با پسرش بکنه؟بعد دو سال دوباره کاکوچو برگشت ولی خب وات د هل چه اتفاقی افتاده؟ میشه بیشتر توضیح ندید الان قلبه ی حملی بهم دست میده...وایی😵💫
ا/ت سری رفت پیشه کاکوچو...
یوزوها:وایسا..وات د هل جدی... :] اصلن یادم نبودااا
اما: راس میگه ینی اگه شینی کاکوچو کون رو به سرپرستی گرفته بود ینی ا/ت هم..
سنجو: اما...جدیع چرا تا الان به این موضوع فک نکردیم؟
یوزوها: یسری سناریویه دارک به ذهنم خطور دارع میکنه...
اما:بچه ها...ا/ت رف پیشه بچه ها ینی...
سنجو: ینی الان رو میشه بگاعی دادی...
اما/سنجو/یوزوها: بدوعیدددددددددددد
چه سناریویی به ذهنه خودتون خطور کرد؟
۱۶.۷k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.