دآشتم اشک میریختم و

دآشتَم اَشـک میریختَم و
بهِش میگُفتَم : نَرو تُورو خُدآ ..
تَنهآم نَذآر مَن بـﮧ غِیر اَز تُو
دیگِـﮧ کَـسـی رو نَدآرم
بـﮧ خُدآ خِیلی [دُوست دآرَم
با دستاش اَشـکمو پآڪ کرد و
گُفت :
بخُدآ مَنـم دوسش دآرَم...

دیدگاه ها (۴)

وقتی تو نیستی ...شادی کلام نامفهومی ست !و " دوستت می‌ دارم "...

غروب شهر اهواز #بازم از این عکسا خخخخخ

چگونه استـــ حال من…با غمـــ ها می سازمــــ…باکنایه ها می سو...

خدایا ...! امروز مهمانم باش.. به یک فنجان قهوه تلخ..وقتش رسی...

دوست پسر دمدمی مزاج

رمان بغلی من پارت ۶۲ارسلان: رفتم به یکی از کافه های نزدیک شر...

پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط