ღForced marriageღ
ღForced marriageღ
پارت۱۰
که چشمم به تاج های تو ویترین افتاد ..ولی یکیش گذاشته بود رویه بالشت و روی میز بود ورش داشتم گذاشتم سرم(میزارمش)گفتم
یجی:کوک چطوره
کوک:خیلی زشت شدی..عابروی هرچی ملکه بود بردی
یجی:خیلی حسودی
فروشنده ی تاجو برای هدیه عروسیمون بهمون داد ازش تشکر کردم و رفتیم سوار ماشین...توراه کوک نرفت خونمون فهمیدم که باید بریم خونه ننش چون ننه منم اونجا بود..
۱۰مین بعد"
کوک:رسیدیم پاشو
یجی:....
کوک:پاشو رسیدیم
یجی:....
کوک:ببین کارم به کجا رسیده..رئیس بزرگترین بند مافیا اومده یه دختره بغل میکنه ای خدا..بعدش میخواد چی بشه..
یجی ویو"
خواب بودم که رسیدیم..میخواستم پاشم که کوک صدام زد گف پاشو رسیدیم..بخاطر اینکه تو پاساژ اذیتم کرد خودمو زدم به خواب تا تلافی کنم...درو باز کرد و براید بغلم کرد بردم ..تو راه صدای غر غراشو میشنیدم بزور جلوی خندمو گرفتم
کوک:انقدم سنگینه معلوم نیست چی میخوره انقد سنگینه..اخ...کمرم..از کت و کول افتادم...منکه رانندگیم کردم و کله خریداهم دسم بود خانومم که خیلی راحت برا خودش میگشت الانم باید خودم ببرمش زحمت نشه واسش...
بادیگارد:سلام خوش اومدین
کوک:خریدارو از تو ماشین درار
بادیگارد:چشم ارباب
رفتم داخل ..قبل از اینکه برم داخل اتاق کنار پدر و مادرم و پدر و مادر یجی خواستم بیدارش کنم که یهو چشاش تکون خورد...دختر خر خودتو به خواب میزنی ها دارم برات...بردمش تو اتاقم گذاشتمش رو تخت و صداش زدم
کوک:اوی..پاشو
یجی:......
کوک:پاشو دیگه
یجی:.......
کوک:بلن نشدی یجور دیگه بیدارت میکنم
یجی:........
کوک:منکه میدونم بیداری پس پاشو
خیلی خب پا نمیشی ها.....
کم کم صورتمو بردم نزدیکش و...
پارت۱۰
که چشمم به تاج های تو ویترین افتاد ..ولی یکیش گذاشته بود رویه بالشت و روی میز بود ورش داشتم گذاشتم سرم(میزارمش)گفتم
یجی:کوک چطوره
کوک:خیلی زشت شدی..عابروی هرچی ملکه بود بردی
یجی:خیلی حسودی
فروشنده ی تاجو برای هدیه عروسیمون بهمون داد ازش تشکر کردم و رفتیم سوار ماشین...توراه کوک نرفت خونمون فهمیدم که باید بریم خونه ننش چون ننه منم اونجا بود..
۱۰مین بعد"
کوک:رسیدیم پاشو
یجی:....
کوک:پاشو رسیدیم
یجی:....
کوک:ببین کارم به کجا رسیده..رئیس بزرگترین بند مافیا اومده یه دختره بغل میکنه ای خدا..بعدش میخواد چی بشه..
یجی ویو"
خواب بودم که رسیدیم..میخواستم پاشم که کوک صدام زد گف پاشو رسیدیم..بخاطر اینکه تو پاساژ اذیتم کرد خودمو زدم به خواب تا تلافی کنم...درو باز کرد و براید بغلم کرد بردم ..تو راه صدای غر غراشو میشنیدم بزور جلوی خندمو گرفتم
کوک:انقدم سنگینه معلوم نیست چی میخوره انقد سنگینه..اخ...کمرم..از کت و کول افتادم...منکه رانندگیم کردم و کله خریداهم دسم بود خانومم که خیلی راحت برا خودش میگشت الانم باید خودم ببرمش زحمت نشه واسش...
بادیگارد:سلام خوش اومدین
کوک:خریدارو از تو ماشین درار
بادیگارد:چشم ارباب
رفتم داخل ..قبل از اینکه برم داخل اتاق کنار پدر و مادرم و پدر و مادر یجی خواستم بیدارش کنم که یهو چشاش تکون خورد...دختر خر خودتو به خواب میزنی ها دارم برات...بردمش تو اتاقم گذاشتمش رو تخت و صداش زدم
کوک:اوی..پاشو
یجی:......
کوک:پاشو دیگه
یجی:.......
کوک:بلن نشدی یجور دیگه بیدارت میکنم
یجی:........
کوک:منکه میدونم بیداری پس پاشو
خیلی خب پا نمیشی ها.....
کم کم صورتمو بردم نزدیکش و...
۴۶.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.