پارت
پارت ۱۷
دیگه هیچی نگفت و رفت روی نزدیک ترین صندلی نشست و سرش پایین بود
نمیفهمم چرا اینطوریه؟
اسبارو بردم اصطبل و برگشتم و رفتم پیشش
+چویا خوب..؟؟
-چیزیم نیست (آروم)
میدونم حتما نمیخواد چیزی بگه واسه همین چیزی بهش نگفتم بعد حدود ده مین بعد بهش گفتم
+چویا میخوای بری استراحت کنی ؟
سرش پایین بود که بلند و شد و رفت
اوه پسر خیلی نگرانشم چش شده بود ؟مهم نیست فعلا باید برم بیرون بعدش ببینم چیشد یهو
.
.
.
.
.
.
.
.
دو ساعت بعد*
کارم تمومه
حسابی حرصم در میاد
این همه آدم خوب و کاری هست چرا وقتی نوبت به کار من میرسه همه رو مخ و بی اعصابن؟؟
اوه مهم نیست رسیدم عمارت خودمو پرت کردم روی مبل بابام نبود و قرار نبود شب بیاد و عمارت خالی بود چون خدمه مرخصی بودن چشمام و بستم که با سنگینی یه چیزی روی پاهام مجبور شدم دوباره چشمام و باز کنم وقتی باز کردم....
ایخدا این ه..ر..زه اینجا چیکار میکنههه
ساچی: دازای دازای دازایی
گردنمو گرفت و روی پاهام بود و خودشو بهم میمالوند و همین کارش باعث میشد بیشتر تحریک شه
+سلام دختر خاله (سرد و جدی)
ساچی:ددی ددی بیبیت اومده
این چی داره میگه ؟ بیبیم؟؟؟ اونم اینن؟؟ مغز داره این؟؟؟
+چی میگی ساچی بلند شو از روم
ساچی:ولی ددی این بیبی خیلی تحریک شده
اینو گفت و خودشو بیشتر مالوند
+گمشو ساچی
برگشتم که دیدم چویا خشک زده داره نگاهمون میکنه اوه نه الان اشتباه بر داشت میکنه
همونطور که داشتم به چویا نگاه میکردم گفتم:ساچی بلند شو(با داد)
که.....
دیگه هیچی نگفت و رفت روی نزدیک ترین صندلی نشست و سرش پایین بود
نمیفهمم چرا اینطوریه؟
اسبارو بردم اصطبل و برگشتم و رفتم پیشش
+چویا خوب..؟؟
-چیزیم نیست (آروم)
میدونم حتما نمیخواد چیزی بگه واسه همین چیزی بهش نگفتم بعد حدود ده مین بعد بهش گفتم
+چویا میخوای بری استراحت کنی ؟
سرش پایین بود که بلند و شد و رفت
اوه پسر خیلی نگرانشم چش شده بود ؟مهم نیست فعلا باید برم بیرون بعدش ببینم چیشد یهو
.
.
.
.
.
.
.
.
دو ساعت بعد*
کارم تمومه
حسابی حرصم در میاد
این همه آدم خوب و کاری هست چرا وقتی نوبت به کار من میرسه همه رو مخ و بی اعصابن؟؟
اوه مهم نیست رسیدم عمارت خودمو پرت کردم روی مبل بابام نبود و قرار نبود شب بیاد و عمارت خالی بود چون خدمه مرخصی بودن چشمام و بستم که با سنگینی یه چیزی روی پاهام مجبور شدم دوباره چشمام و باز کنم وقتی باز کردم....
ایخدا این ه..ر..زه اینجا چیکار میکنههه
ساچی: دازای دازای دازایی
گردنمو گرفت و روی پاهام بود و خودشو بهم میمالوند و همین کارش باعث میشد بیشتر تحریک شه
+سلام دختر خاله (سرد و جدی)
ساچی:ددی ددی بیبیت اومده
این چی داره میگه ؟ بیبیم؟؟؟ اونم اینن؟؟ مغز داره این؟؟؟
+چی میگی ساچی بلند شو از روم
ساچی:ولی ددی این بیبی خیلی تحریک شده
اینو گفت و خودشو بیشتر مالوند
+گمشو ساچی
برگشتم که دیدم چویا خشک زده داره نگاهمون میکنه اوه نه الان اشتباه بر داشت میکنه
همونطور که داشتم به چویا نگاه میکردم گفتم:ساچی بلند شو(با داد)
که.....
- ۲.۰k
- ۲۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط