دلم پر از آشوب پاییز است

دلم پر از آشوب پاییز است
خزان با هزار رنگ پریشان
نشسته بر پیاده روی رگ های تن من
تن گرم تو را می خواهم
و جادوی جاری لب های تو را
بر تن نازک شعرم
بوسه ها به آتش می کشد
تمام تمناهای خفته در رگ کبود باد
وزش دستانت بر گونه های پنجره
فصل را هماغوش می‌کند
با خاطرات این یاس پیر
غمباد گرفته اند
نارون ها خسته و تنها
به انتظار رسیدن صدای تو
بیا
درنگ نکن بیا
تمام عاشقان بی قرار
شهر را چراغانی کرده اند

برای قدم های تو...

#محمدعلی_آقامیرزایی
دیدگاه ها (۱۱)

‌برای بیدار کردن توشب را از سمفونی مهتاب دزدیدمبه شهر خلوتی ...

مانند آذر سرگردانمهم پاییزم و دلدادههم زمستانم و سرد...میان ...

دلم‌ می‌خواست‌ تو را...در عصر شمع‌ دوست‌ می‌داشتم‌ !در عصر ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط