چند پارتی
🌿🕊️💓☁️وقتی باهاش دعوات میشه 🌿🕊️💓☁️
p: end
__________________________________________________
(.......ویو تهیونگ........)
وقتی داشتم حساب میکردم فهمیدم کیف پولم توی کتمه و اونم توی اتاق یونا جا مونده
پس رفتم سمت اتاق میخواستم در و باز کنم که با حرفای هیونگ و یونا خشکم زد و نا خودآگاه اشک میریختم
یعنی چی اینجا چه خبره
با سرعت در اتاق و باز کردم و واردش شدم
تهیونگ:اینجا چه خبره اینای که میگین یعنی چی؟(با عربده و گریه)
نامجون:هیششش پسر آروم باش(میره ته رو بغل کنه که ته پسش میزنه)
گفتم اینجا چه خبره(ایندفعه بلند تر از قبل)
یونا:اوپا بهش بگو(با گریه)
تهیونگ با هر کلمه از حرفای نامجون اشک میریخت
نامجون:خب الان فهمیدی میخوای چیکار کنی
یونا:تهیونگ تو هر چی هم بگی من بچم رو نگه میدارم
تهیونگ:نه نمیشه
یونا:اوپا میشه بری بیرون
نامجون:اوکی
«نامجون میره بیرون و یونا به تهیونگ میگه بیاد بغلش یونا ته رو تو بغلش میگیره و موهای مشکی رنگشو نوازش میکنه»
یونا:شوهری خودم گریه نکنیاااا نی نی کوچولومون ناراحت میشه مگه نه مامانی
ته لبخندی غم انگیز میزنه به حرفش و یونا ادامه میده
لطفاً مواظبش باش باهاش خوب رفتار کن.....نزار هیچ وقت ناراحت بشه....هق....هق....هق....تهیونگااا ازت.....هق...هق خواهش میکنم من .....هق .....آخرش میمیرم .....ولی بزار ...کوچولومون بمونه باشه .....تهیونگااا
......(ویو ته)......
نمیدونستم چی بگم فقط و فقط اشک میریختم با هر کلمه از حرف های یونا قلبم هزار تیکه میشد........
.......«پنچ سال بعد».......
تهیونگ:سلام بر همسر خوشگل خودم خوبی نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده......
یونای من کجای که ببینی دایونمون چقدر بزرگ شده هر روز که میگذره بیشتر شبیهت میشه کاش بودی و باهم دیگه دخترکمون رو بزرگ میکردیم.......
شاید جسمت پیشم نباشه اما روحت هر لحظه باهامه
تا آخرین لحظه زندگیم عاشقت میمونم فرشته کوچولوم
قول میدم دخترکمون خوشحال ترین دختر دنیا باشه
ممنونم بابت کادوت فرشته من ازش خوب مواظبت میکنم
تولدت مبارک یونای من..........
.......پایان...........
🌿🕊️💓☁️وقتی باهاش دعوات میشه 🌿🕊️💓☁️
__________________________________________________
گشادای خاله سلاممم
بله بله نه لایکی نه هیچی باشه طوری نیست
فقط ی سوال اگر واقعا میخواین فیک جدید براتون بزارم حمایت کنید خب منم وقت میزارم زحمت میکشم💗😀
p: end
__________________________________________________
(.......ویو تهیونگ........)
وقتی داشتم حساب میکردم فهمیدم کیف پولم توی کتمه و اونم توی اتاق یونا جا مونده
پس رفتم سمت اتاق میخواستم در و باز کنم که با حرفای هیونگ و یونا خشکم زد و نا خودآگاه اشک میریختم
یعنی چی اینجا چه خبره
با سرعت در اتاق و باز کردم و واردش شدم
تهیونگ:اینجا چه خبره اینای که میگین یعنی چی؟(با عربده و گریه)
نامجون:هیششش پسر آروم باش(میره ته رو بغل کنه که ته پسش میزنه)
گفتم اینجا چه خبره(ایندفعه بلند تر از قبل)
یونا:اوپا بهش بگو(با گریه)
تهیونگ با هر کلمه از حرفای نامجون اشک میریخت
نامجون:خب الان فهمیدی میخوای چیکار کنی
یونا:تهیونگ تو هر چی هم بگی من بچم رو نگه میدارم
تهیونگ:نه نمیشه
یونا:اوپا میشه بری بیرون
نامجون:اوکی
«نامجون میره بیرون و یونا به تهیونگ میگه بیاد بغلش یونا ته رو تو بغلش میگیره و موهای مشکی رنگشو نوازش میکنه»
یونا:شوهری خودم گریه نکنیاااا نی نی کوچولومون ناراحت میشه مگه نه مامانی
ته لبخندی غم انگیز میزنه به حرفش و یونا ادامه میده
لطفاً مواظبش باش باهاش خوب رفتار کن.....نزار هیچ وقت ناراحت بشه....هق....هق....هق....تهیونگااا ازت.....هق...هق خواهش میکنم من .....هق .....آخرش میمیرم .....ولی بزار ...کوچولومون بمونه باشه .....تهیونگااا
......(ویو ته)......
نمیدونستم چی بگم فقط و فقط اشک میریختم با هر کلمه از حرف های یونا قلبم هزار تیکه میشد........
.......«پنچ سال بعد».......
تهیونگ:سلام بر همسر خوشگل خودم خوبی نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده......
یونای من کجای که ببینی دایونمون چقدر بزرگ شده هر روز که میگذره بیشتر شبیهت میشه کاش بودی و باهم دیگه دخترکمون رو بزرگ میکردیم.......
شاید جسمت پیشم نباشه اما روحت هر لحظه باهامه
تا آخرین لحظه زندگیم عاشقت میمونم فرشته کوچولوم
قول میدم دخترکمون خوشحال ترین دختر دنیا باشه
ممنونم بابت کادوت فرشته من ازش خوب مواظبت میکنم
تولدت مبارک یونای من..........
.......پایان...........
🌿🕊️💓☁️وقتی باهاش دعوات میشه 🌿🕊️💓☁️
__________________________________________________
گشادای خاله سلاممم
بله بله نه لایکی نه هیچی باشه طوری نیست
فقط ی سوال اگر واقعا میخواین فیک جدید براتون بزارم حمایت کنید خب منم وقت میزارم زحمت میکشم💗😀
۳۵.۸k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.