part

part2





ویو ملورین:
اه باشه پدر
اینو گفتم و رفتم توی اتاقم
پدر همیشه مجبورم میکرد به همراه معلما ی سراسر کشورمون همه ی زبان های بقیه کشورارو یاد بگیرم
خسته شدم از دستش مگه به چه دردم میخورد؟
فقط یه راه برام مونده باید از تخت جمشید فرار کنم.....
نا محسوس از پشت سر نگهبانا رد شدم و با مینبر تونستم دروازه رو یکم باز کنم البته میتونستم ازش رد بشم خب ندیمه هام خیلی رو تناسب اندامم سخت گیرن
تونستم از لایه دروازه رد بشمولی تا سرمو برگردوندم دیدم پدرم همراه با یه عالمه نگهبان دمه دره
پایان این پارت*-*
دیدگاه ها (۰)

دقیقا یونگی داره میاد جنگ چیه؟😂

داستان* این اقاعه یه ماشین می‌دزده ولی متوجه می‌شه یه بچه تو...

شیرزن ایرانی دمش گرم بدون هیچ جیغ و دادی پاشد و با ارامش رفت...

نموخوام نموخوام نموخوام نموخوام نموخوام*-*

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط