(سلام بچه ها خیلی خیلی عذر میخوام این چند وقت اصلا وقت نک
(سلام بچه ها خیلی خیلی عذر میخوام این چند وقت اصلا وقت نکردم فیک و بنویسم ولی اگه این حمایت بشه فردا پارت جدید میزارم🌱😇😃)
#چند_پارتی
Part 17
همینطور با خودم دگیر بودم که متوجه شدم در باز شد و همینطور چشمامو بسته نگه داشتم کنجکاو بودم که میخواد چیکار کنه...
بی سروصدا رومو کشید و خودشو کنارم جا کرد و سعی کرد دستاشو دورم حلقه کنه سعی کردم قیافه جدی به خودم بگیرم و چشمامو باز کردم
ا/ت:معلوم هست داری چه غلطی میکنی
کوک:از کجا فهمیدی اومدم
ا/ت:خوابیده بودم شنواییمو از دست نداده بودم که
کوک:باشه الانم بخواب فردا حرف میزنیم
ا/ت:باشه بری میخوابم
کوک:من جام راحته
ا/ت:خیله خب من میرم
خواستم بلند شم که دستم و محکم کشید که تو بغلش افتادم از فرصت استفاده کرد و محکم دستاشو دورم قفل کرد
کوک:حالا اگه میتونی برو
ا/ت:ولم کن...گفتم ولم کن بخدا جیغ میزنماااا
کوک:انقدر ورجه ورجه کن تا خوابت ببره
ا/ت:جونگکوک بالاخره که ولم میکنی
کوک:نه نمیکنم
ا/ت:واقعا خیلی پر رویی
کوک:میدونم
تقلا بی فایده بود چند دقیقه ای ثابت وایسادم که یکم فشار دستش و کمتر کرد انگار خوابش برده بود این بار میتونستم راحت برم اما...انگار دلم نمیخواست... خودم و بیشتر تو بغلش جا کردم و خوابیدم
با احساس نوازش کسی روی صورتم چشمامو باز کردم که صورت خندونشو دیدم
کوک:کاش همه صبحام اینجوری شروع بشه...
ا/ت:صبح توعم بخیر
کوک:بیدار نشده میخوای بازم غر بزنی
ا/ت:آره تصمیمم اینه
کوک:من که مشکلی ندارم
ا/ت:گرسنت نیست؟
کوک:چرا
ا/ت:پس بی زحمت الان ولم کن برم صبحونه آماده کنم
کوک:حالا که خیلی اصرار میکنی باشه
چند روزی از وقتی که به ویلا اومده بود میگذشت و جونگکوک مدام کنارم بود و چند ساعتی بخاطر کاراش تنهام میذاشت تقریبا از اینجا موندن خسته شده بودم و دلم میخواست هرچه زودتر برگردم از طرف دیگم هنوز نگرانیم درباره اون عکسا برطرف نشده بود کلافه گوشیمو برداشتم شماره ریون و گرفتم....
ریون:هی گرل
ا/ت:ریونااا من از اینجا موندن خسته شدم دیگه
ریون:بنظرم یه چند روز دیگه تحمل کن
ا/ت:نمیتونم دیگه
ریون:راستی ا/ت..دیروز آقای لی تشریف آورده بودن به استودیو
ا/ت:همینو کم دارم !حالا چرا
ریون:کار خصوصی با تو داشت
ا/ت:مثلا چه کاری
ریون اونو باید از خودش بپرسی
#چند_پارتی
Part 17
همینطور با خودم دگیر بودم که متوجه شدم در باز شد و همینطور چشمامو بسته نگه داشتم کنجکاو بودم که میخواد چیکار کنه...
بی سروصدا رومو کشید و خودشو کنارم جا کرد و سعی کرد دستاشو دورم حلقه کنه سعی کردم قیافه جدی به خودم بگیرم و چشمامو باز کردم
ا/ت:معلوم هست داری چه غلطی میکنی
کوک:از کجا فهمیدی اومدم
ا/ت:خوابیده بودم شنواییمو از دست نداده بودم که
کوک:باشه الانم بخواب فردا حرف میزنیم
ا/ت:باشه بری میخوابم
کوک:من جام راحته
ا/ت:خیله خب من میرم
خواستم بلند شم که دستم و محکم کشید که تو بغلش افتادم از فرصت استفاده کرد و محکم دستاشو دورم قفل کرد
کوک:حالا اگه میتونی برو
ا/ت:ولم کن...گفتم ولم کن بخدا جیغ میزنماااا
کوک:انقدر ورجه ورجه کن تا خوابت ببره
ا/ت:جونگکوک بالاخره که ولم میکنی
کوک:نه نمیکنم
ا/ت:واقعا خیلی پر رویی
کوک:میدونم
تقلا بی فایده بود چند دقیقه ای ثابت وایسادم که یکم فشار دستش و کمتر کرد انگار خوابش برده بود این بار میتونستم راحت برم اما...انگار دلم نمیخواست... خودم و بیشتر تو بغلش جا کردم و خوابیدم
با احساس نوازش کسی روی صورتم چشمامو باز کردم که صورت خندونشو دیدم
کوک:کاش همه صبحام اینجوری شروع بشه...
ا/ت:صبح توعم بخیر
کوک:بیدار نشده میخوای بازم غر بزنی
ا/ت:آره تصمیمم اینه
کوک:من که مشکلی ندارم
ا/ت:گرسنت نیست؟
کوک:چرا
ا/ت:پس بی زحمت الان ولم کن برم صبحونه آماده کنم
کوک:حالا که خیلی اصرار میکنی باشه
چند روزی از وقتی که به ویلا اومده بود میگذشت و جونگکوک مدام کنارم بود و چند ساعتی بخاطر کاراش تنهام میذاشت تقریبا از اینجا موندن خسته شده بودم و دلم میخواست هرچه زودتر برگردم از طرف دیگم هنوز نگرانیم درباره اون عکسا برطرف نشده بود کلافه گوشیمو برداشتم شماره ریون و گرفتم....
ریون:هی گرل
ا/ت:ریونااا من از اینجا موندن خسته شدم دیگه
ریون:بنظرم یه چند روز دیگه تحمل کن
ا/ت:نمیتونم دیگه
ریون:راستی ا/ت..دیروز آقای لی تشریف آورده بودن به استودیو
ا/ت:همینو کم دارم !حالا چرا
ریون:کار خصوصی با تو داشت
ا/ت:مثلا چه کاری
ریون اونو باید از خودش بپرسی
۸.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.