می دانی و

می دانی وُ

در عمق ِتنهایی

فرو میروم

مرداب می شوم

نام تورا میخوانم وُ

دوباره رود می شوم

و این قصه ی بارانی

هرروز تکرار میشود
دیدگاه ها (۹)

نَذر کردَم‌که‌ چو بَر دارِ دِلَت لانه کنَم... روی زانویِ‌...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه، از...

اگر دنبالش بدویاو هم قدم هایش راتندتر خواهد کردبگذار برودآرا...

مدتهاست ازسقف لحظه هایم یادتو می چکد !! ...اگر بارانبند بیای...

تو که خود خود عشقی تولدت مبارکتو هدیه ی بهشتی تولدت مبارکتول...

سلام مولای من ، مهدی جانسپیده سرزده و این قلب بیقرار برای سل...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط