حامیم
#حامیم
وقتی داشتیم با خانی میرفتیم دنبال نادیا بهش زنگ زدم و گفتم حاضر باشه که بیام دنبالش.
خیلی خوشحال بود معلدم بود از صداش که خیلی ذوق زدس
بعد از 20دقیقه رسیدیم ارایشگاه و من یه بوق زدم تا بیاد بیرون
تا اومد بیرون اون لباس عروسی ک تنش بود زیباترش کرده بود🥰
همه کسایی ک دورش بودم دامنشو گرفته بودن، خیلی زیبا افتاده بود اون صحنه
من که محو دیدنش بودم خانی یهو صدام کرد: حامیمممم پاشو درو باز کن برا عروس😮
حامیم: یا خداااا باشه باشه
(و سریع پیاده شدمو درو براش باز کردم😍و کمکش کردم تا بشینه تو ماشین🤭)
(راه افتادیم )
تقریبا 40دقیقه تو راه بودیم و وقتی رسیدیم به تالار دیدیم صدای بزن و بکوب میاد همه داشتم میرقصیدن
وقتی وارد تالار شدیم یه اتاقی رفتیم ک بهمون توضیح بدن چجوری برقصیمو و اموزشمون بدن
یا همون (تمرین کنیم)
ک هو صدای دیجی اومد وگفت: خببب عزیزان عروس و داماد میخوان وارد شن لطفا بچه هارو از وسط تالار جمع کنین و کسی وسط نیاد لطفا 😉
نادیا: وای حامیم استرس گرفتم
حامیم: اصلااا استرس نداشتع باش قربونت برم چرا استرس الان خوشحالم باید باشی😇
#نادیا
درو بازکردن همه چراقا خاموش که یهو دود از زیر پاهامون بلند شد و چراقای سفید و بنفس کم رنگ روشن شدن😍😍
و یه عالم حباب از دورو برمون اومد بیرون
منم دستمو حلقه کردع بودم دور بازوی حامیم و با یه دست دیگم دامن لباسمو گرفته بودم
و حامیم هم دست گل دستش بود ما خیلی اهسته و اروم میرفتیم جلو و همه برامون دست میزدن و اهنگ پخش میکردن ، خیلی حس خوبی بود😙😙😙
انگار خوشبختی واقعی یعنی این😍😍
رسیدیم به صندلی هامون و برگشتیم و به مهمون دست تکون دادیم اوناهم برامون دست میزدن و جیغ میکشیدن😚
بعدش دیگ شروع کردیم به رقصیدن و همه دورمون میرقصیدن بعدشم خودم یه رقص تکی برای حامیم که داماد بود رفتم خیلی قشنگ بود خیلی حس خوبی بود
انگار رو ابرا بودم🥰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#مامان لیلا
بلاخره حامیم با کسی که واقعاااا عاشقش شده بود ازدواج کرد خیلی اشک تو چشام جمع شده بود که حامیم بلاخره ازدواج کرد و ایشالا نوه هام تا چند سال یا چند ماه دیگ میان دور برم🥺🥰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#جانا
وای خدایا بلاخره داداشم ازدواج کردو رفت سر خونه زندگیش همونطور کع دوست داشت همون دختری کع مد نظرش بود بهش رسید😍😍
من عمه میشممم🥰
وقتی داشتیم با خانی میرفتیم دنبال نادیا بهش زنگ زدم و گفتم حاضر باشه که بیام دنبالش.
خیلی خوشحال بود معلدم بود از صداش که خیلی ذوق زدس
بعد از 20دقیقه رسیدیم ارایشگاه و من یه بوق زدم تا بیاد بیرون
تا اومد بیرون اون لباس عروسی ک تنش بود زیباترش کرده بود🥰
همه کسایی ک دورش بودم دامنشو گرفته بودن، خیلی زیبا افتاده بود اون صحنه
من که محو دیدنش بودم خانی یهو صدام کرد: حامیمممم پاشو درو باز کن برا عروس😮
حامیم: یا خداااا باشه باشه
(و سریع پیاده شدمو درو براش باز کردم😍و کمکش کردم تا بشینه تو ماشین🤭)
(راه افتادیم )
تقریبا 40دقیقه تو راه بودیم و وقتی رسیدیم به تالار دیدیم صدای بزن و بکوب میاد همه داشتم میرقصیدن
وقتی وارد تالار شدیم یه اتاقی رفتیم ک بهمون توضیح بدن چجوری برقصیمو و اموزشمون بدن
یا همون (تمرین کنیم)
ک هو صدای دیجی اومد وگفت: خببب عزیزان عروس و داماد میخوان وارد شن لطفا بچه هارو از وسط تالار جمع کنین و کسی وسط نیاد لطفا 😉
نادیا: وای حامیم استرس گرفتم
حامیم: اصلااا استرس نداشتع باش قربونت برم چرا استرس الان خوشحالم باید باشی😇
#نادیا
درو بازکردن همه چراقا خاموش که یهو دود از زیر پاهامون بلند شد و چراقای سفید و بنفس کم رنگ روشن شدن😍😍
و یه عالم حباب از دورو برمون اومد بیرون
منم دستمو حلقه کردع بودم دور بازوی حامیم و با یه دست دیگم دامن لباسمو گرفته بودم
و حامیم هم دست گل دستش بود ما خیلی اهسته و اروم میرفتیم جلو و همه برامون دست میزدن و اهنگ پخش میکردن ، خیلی حس خوبی بود😙😙😙
انگار خوشبختی واقعی یعنی این😍😍
رسیدیم به صندلی هامون و برگشتیم و به مهمون دست تکون دادیم اوناهم برامون دست میزدن و جیغ میکشیدن😚
بعدش دیگ شروع کردیم به رقصیدن و همه دورمون میرقصیدن بعدشم خودم یه رقص تکی برای حامیم که داماد بود رفتم خیلی قشنگ بود خیلی حس خوبی بود
انگار رو ابرا بودم🥰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#مامان لیلا
بلاخره حامیم با کسی که واقعاااا عاشقش شده بود ازدواج کرد خیلی اشک تو چشام جمع شده بود که حامیم بلاخره ازدواج کرد و ایشالا نوه هام تا چند سال یا چند ماه دیگ میان دور برم🥺🥰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#جانا
وای خدایا بلاخره داداشم ازدواج کردو رفت سر خونه زندگیش همونطور کع دوست داشت همون دختری کع مد نظرش بود بهش رسید😍😍
من عمه میشممم🥰
- ۱.۸k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط