عشق غیر منتظره پارت13
رفت^
دامیان: آنیا ترو خدا چشمای قشنگت رو نبند به من نگاه کن باشه؟ همه چی درست میشه (درحال زار زدن)
آنیا: من...خوبم
ذهنش: این چی بود گفتم؟ اون گفت چشمای قشنگت؟
دامیان آروم سر آنیا رو توی بغل خودش میگیره و نازش میکنه آنیا هم گیره های سرش رو در میاره و به دامیان میده
آنیا: م...مراقبشون...باش...باشه؟
ذهنش: می خوام باور کنه...
بعد آنیا یجوری بدن خودش رو شل میکنه که انگار...
دامیان: آنیا نخواب آنیا آنیا تو زنده می مونی لطفا... (هنوز داره گریه میکنه)
مافیا: وقت ملاقات تمومه
گرفتن یقه دامیان و بردنش به اتوبوس دزدی
مافیا: میرم دختره رو رو جمع کنم
تق (بستن در اتوبوس)
بکی: دامیان چرا اینجوری شدی ها؟ آنیا حالش خوبه؟ چرا حرف نمیزنی؟ چرا گریه می کنی؟ چرا همه جات خونی شده؟ چرا...اونا اونا گیره های آنیان؟
دامیان طاقتش تموم میشه و گریه اش شدید میشه و گیره های آنیا رو به قلبش میچسبونه و دو زانو رو زمین میشینه
دامیان: بکی...من...من تلاش کردم ولی آنیا...آنیا...نتونست (گریش شدید تر شد)
بکی: نه این امکان نداره نه نه😭
بکی خودشو تو بغل امیل جا میده و گریه میکنه اوین هم همون جوری اون گوشه خشکش زده بود خدا رو شکر که امروز کلاس امیلی و جاناتان از همه جدا شده بود
از زبان مافیا: رفتم تو کلاس که جسد رو جمع کنم ولی اونجا نبود شکه شده بودم که یدفعه....
دامیان: آنیا ترو خدا چشمای قشنگت رو نبند به من نگاه کن باشه؟ همه چی درست میشه (درحال زار زدن)
آنیا: من...خوبم
ذهنش: این چی بود گفتم؟ اون گفت چشمای قشنگت؟
دامیان آروم سر آنیا رو توی بغل خودش میگیره و نازش میکنه آنیا هم گیره های سرش رو در میاره و به دامیان میده
آنیا: م...مراقبشون...باش...باشه؟
ذهنش: می خوام باور کنه...
بعد آنیا یجوری بدن خودش رو شل میکنه که انگار...
دامیان: آنیا نخواب آنیا آنیا تو زنده می مونی لطفا... (هنوز داره گریه میکنه)
مافیا: وقت ملاقات تمومه
گرفتن یقه دامیان و بردنش به اتوبوس دزدی
مافیا: میرم دختره رو رو جمع کنم
تق (بستن در اتوبوس)
بکی: دامیان چرا اینجوری شدی ها؟ آنیا حالش خوبه؟ چرا حرف نمیزنی؟ چرا گریه می کنی؟ چرا همه جات خونی شده؟ چرا...اونا اونا گیره های آنیان؟
دامیان طاقتش تموم میشه و گریه اش شدید میشه و گیره های آنیا رو به قلبش میچسبونه و دو زانو رو زمین میشینه
دامیان: بکی...من...من تلاش کردم ولی آنیا...آنیا...نتونست (گریش شدید تر شد)
بکی: نه این امکان نداره نه نه😭
بکی خودشو تو بغل امیل جا میده و گریه میکنه اوین هم همون جوری اون گوشه خشکش زده بود خدا رو شکر که امروز کلاس امیلی و جاناتان از همه جدا شده بود
از زبان مافیا: رفتم تو کلاس که جسد رو جمع کنم ولی اونجا نبود شکه شده بودم که یدفعه....
- ۸.۳k
- ۰۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط