پارت
پارت 2
خوب بس
اونم لبخند.زد و گفت بیا حالا که خوناشامیم با هم دوست شیم سرمو خاروندم و دستمو دراز کردم: من جیم جی یونگ اونم دست داد و گفت:منم بومم بعدش بغلم کرد و گفت من تا حالا داداش نداشتم میشه هیونگ صدات کنم؟با دست بینیمو خاروندم و گفتم منم.خواهر ندارم پس اونی صدات میکنم.و ادامه دادم یه داداش دوقلوم دارم اسمش جونگ هیونه ولی جی رویی صداش میکنم سرشو به معنی فهمیدم تکون داد و گفت دوتا داداش خوووب عالیههه صدایه قار وقور شکمش بلند شد اصلا ادم گرسنه رو درک نمی کردم بهش گفتم کما زندگی میکنی ؟گفت معمولا شبا خونه ی شکارام میموندم یه نگاه به سر تاپاش کردم و گفتم هیچ کس و هیچ دوستی نداری؟زیر لب گفت: قهریم
+با کی ؟
ـــ جوزی
+ جوزی.کیه
ـــ دوستم
+دختره یا پسر
ــ دختر
+چرا قهرین
ـــ اون میگه من بی عرضم
+.تو بی عرضه ای اون چه موجود خبیثیه
ـــ فراموش کن
+بریم دنبالش
با بهت بهم نگاه کرد و گفت دنباله کی؟
+جوزی دیگه
-واای باش
+خوب بریم
سرشو انداخت پایین و قبول کرد دستشو گرفتم و از هتل بیرون رفتیم بیرون سوار ماشین شد و سمت یه گاراژ قدیمی رفتیم بوم پیاده شد و در زد چقد اونجا تاریک بود یه پسره درو باز کرد بوم تویه گوش پسره یع چیزی گفت و بعدش اومد سوار شد و پسره رفت توسرمو به.سمتش برگردوندم و پرسیدم چی شد زیر لب گفت رفت صداش کنه یهو مثل برق گرفته ها گفت بهش نگی جوزیاا بهش بگو امبر سرمو به معنی مثبت تکون دادم که یه پسر بایه کوله پشتی تویه پر اومد اون چقد پره مگه چی میخواد بشه با اخم مصنوعی به به بوم نگاه کردم و گفتم اینکه پسره بوم سریع لبه پایینشو گازگرفت گفت؛نه دختره که یهو در ماشین باز شد و سوار شد ووی جی حتما امشب تختو خیس میکنه
سلام بلندی کرد و جوابشو دادم و سمت خونه حرکت کردم تویه راه صدایه هیچکدوممون بلند نشد رسیدم خونه کلید رو تویه در چرخوندم نفسه عمیقی کشیدم اون دوتا دخترو به بالا هدایت کردم و سعی کردم جلوشو برم جونگ هیون داشت تلویزیون میدید و یه بطری خون رو که براش گرم کرده بودم هم دستش بود و سر میکشید امبر اب دهنش راه افتاده برد اروم قورتش میداد اروم اهمی کردم که خودشو جمع کرد و همزمان توجه جی رو به خودم جمع کردم جی با لبخند برگشت سمت من و اون دوتا دختر با لبخند به سه نفرمون نگاه کرد و گفت:سلام داداشی با لبخند دندون نمایی جوابشو دادم و گفتم: سلام کوچولو بوم با متانت زیادی سلام کرد امبر با خوشحالی با جی سلام کرد به قصد معرفی دستمو گرفتم سمت دخترا رو به جی گفتم: امبر موکوتاهس بوم مو بلنده اینا خواهرایه ما میشن ما هم برادراشون نظرت چیه جی با ذوغ زدگی بلند شد و رو یه مبل پرید و با خوشحالی گفت اخ جوون اونی بوم تعظیمی بهش کرد و گفت:چه هیونگ خوبی جی یه لحطه جدی شد و بعد خندید و گفت: من کوچیک تر از شمام امبر گردنشو شکست و گفت یااا خوناشاما که بزرگ کوچیک ندارن جی از تویه مبل اومد پایین و رفت جلویه امبر و روبه نوک پاش وایساد تا قدش بلند تر بشه و گفت شمام خوناشامین؟امبر با سر تایید کرد و جی پرید بغلش و گفت: من خیلی تنهام خیلی اونی دوس دارم امبر که با قهقه جی رو از خودش جدا میکرد گفت: اونی نه نونا من از تو بزرگ ترم. اونشب اصلا حس نکردم که یه خوناشام تنهام و با برادرم زندگی میکنم بلکه حس کردم که یه پسر سر زنده با یه خانوادم داشتم به خودم اینجور چیزا فکر میکردم که با صدایه بوم رشته ی افکارم پاره شد: هی پسر چرا اصلا حواست نیست به دنبال اون جونگ هیون ادامه داد: اون اصلا حرف نمیزنه.. با طلبکاری گفتم: یاا بسه بوم چی میخواستی بگی بوم دست به سینه به کاناپه تکیه داد و گفت: تو رفتی،امبررفته،منم رفتم لبمو جمع کردم گفتم: فعل رفتن امبر خندید ولی جونگ هیون گیج شده بود بوم اخم کرد و گفت جونگ هیون الان باید بره دبیرستان اخمایه منم تو هم رفت: نه ،نمیخوام و نمیشه اونجا خوب نیست اونجا نمیتونه بمونه ..بوم:نترس میتونه هفته ی دیگه تعطیلات تموم میشه و جی ار باید بره دبیرستان جی ار اومد تویه پاهایه من نشست و گفت:هیوونگ لطفا خیلی دوست دارم برم لبامو غنچه کردم و چشمامو بستم و هوف باصدایی کردم (ای منحرفا)چشمامو باز کردم و گفتم:مسعولیت رفت برگشتش؟امبر دستشو بالا برد و گفت: من من با خودم میره ومیاد بلند شدم و رفتم از اتاق خواب یه کلید اوردم و گزاشتم تو دست امبر: پس حتما مراقبش باش شاید وفتی میرین و میاین من خونه نباشم این کلیده دره خونس
..................یه هفته بعد................
اولین روزی بود که جی ار و امبر میرفتن مدرسه قرار شد اونا برن کلاس و من و بوم که دیگه نمیرفتیم بریم شکار خودم بچه ها رو رسوندم و بر گشتم. داشتیم با بوم تو خیابونایه خلوت قدم میزدیم و حرف میزدیم که بوم برگشت سمت من و گفت: چرا جی ار دبیرستان میره ولی تو نه؟
#noboold
خوب بس
اونم لبخند.زد و گفت بیا حالا که خوناشامیم با هم دوست شیم سرمو خاروندم و دستمو دراز کردم: من جیم جی یونگ اونم دست داد و گفت:منم بومم بعدش بغلم کرد و گفت من تا حالا داداش نداشتم میشه هیونگ صدات کنم؟با دست بینیمو خاروندم و گفتم منم.خواهر ندارم پس اونی صدات میکنم.و ادامه دادم یه داداش دوقلوم دارم اسمش جونگ هیونه ولی جی رویی صداش میکنم سرشو به معنی فهمیدم تکون داد و گفت دوتا داداش خوووب عالیههه صدایه قار وقور شکمش بلند شد اصلا ادم گرسنه رو درک نمی کردم بهش گفتم کما زندگی میکنی ؟گفت معمولا شبا خونه ی شکارام میموندم یه نگاه به سر تاپاش کردم و گفتم هیچ کس و هیچ دوستی نداری؟زیر لب گفت: قهریم
+با کی ؟
ـــ جوزی
+ جوزی.کیه
ـــ دوستم
+دختره یا پسر
ــ دختر
+چرا قهرین
ـــ اون میگه من بی عرضم
+.تو بی عرضه ای اون چه موجود خبیثیه
ـــ فراموش کن
+بریم دنبالش
با بهت بهم نگاه کرد و گفت دنباله کی؟
+جوزی دیگه
-واای باش
+خوب بریم
سرشو انداخت پایین و قبول کرد دستشو گرفتم و از هتل بیرون رفتیم بیرون سوار ماشین شد و سمت یه گاراژ قدیمی رفتیم بوم پیاده شد و در زد چقد اونجا تاریک بود یه پسره درو باز کرد بوم تویه گوش پسره یع چیزی گفت و بعدش اومد سوار شد و پسره رفت توسرمو به.سمتش برگردوندم و پرسیدم چی شد زیر لب گفت رفت صداش کنه یهو مثل برق گرفته ها گفت بهش نگی جوزیاا بهش بگو امبر سرمو به معنی مثبت تکون دادم که یه پسر بایه کوله پشتی تویه پر اومد اون چقد پره مگه چی میخواد بشه با اخم مصنوعی به به بوم نگاه کردم و گفتم اینکه پسره بوم سریع لبه پایینشو گازگرفت گفت؛نه دختره که یهو در ماشین باز شد و سوار شد ووی جی حتما امشب تختو خیس میکنه
سلام بلندی کرد و جوابشو دادم و سمت خونه حرکت کردم تویه راه صدایه هیچکدوممون بلند نشد رسیدم خونه کلید رو تویه در چرخوندم نفسه عمیقی کشیدم اون دوتا دخترو به بالا هدایت کردم و سعی کردم جلوشو برم جونگ هیون داشت تلویزیون میدید و یه بطری خون رو که براش گرم کرده بودم هم دستش بود و سر میکشید امبر اب دهنش راه افتاده برد اروم قورتش میداد اروم اهمی کردم که خودشو جمع کرد و همزمان توجه جی رو به خودم جمع کردم جی با لبخند برگشت سمت من و اون دوتا دختر با لبخند به سه نفرمون نگاه کرد و گفت:سلام داداشی با لبخند دندون نمایی جوابشو دادم و گفتم: سلام کوچولو بوم با متانت زیادی سلام کرد امبر با خوشحالی با جی سلام کرد به قصد معرفی دستمو گرفتم سمت دخترا رو به جی گفتم: امبر موکوتاهس بوم مو بلنده اینا خواهرایه ما میشن ما هم برادراشون نظرت چیه جی با ذوغ زدگی بلند شد و رو یه مبل پرید و با خوشحالی گفت اخ جوون اونی بوم تعظیمی بهش کرد و گفت:چه هیونگ خوبی جی یه لحطه جدی شد و بعد خندید و گفت: من کوچیک تر از شمام امبر گردنشو شکست و گفت یااا خوناشاما که بزرگ کوچیک ندارن جی از تویه مبل اومد پایین و رفت جلویه امبر و روبه نوک پاش وایساد تا قدش بلند تر بشه و گفت شمام خوناشامین؟امبر با سر تایید کرد و جی پرید بغلش و گفت: من خیلی تنهام خیلی اونی دوس دارم امبر که با قهقه جی رو از خودش جدا میکرد گفت: اونی نه نونا من از تو بزرگ ترم. اونشب اصلا حس نکردم که یه خوناشام تنهام و با برادرم زندگی میکنم بلکه حس کردم که یه پسر سر زنده با یه خانوادم داشتم به خودم اینجور چیزا فکر میکردم که با صدایه بوم رشته ی افکارم پاره شد: هی پسر چرا اصلا حواست نیست به دنبال اون جونگ هیون ادامه داد: اون اصلا حرف نمیزنه.. با طلبکاری گفتم: یاا بسه بوم چی میخواستی بگی بوم دست به سینه به کاناپه تکیه داد و گفت: تو رفتی،امبررفته،منم رفتم لبمو جمع کردم گفتم: فعل رفتن امبر خندید ولی جونگ هیون گیج شده بود بوم اخم کرد و گفت جونگ هیون الان باید بره دبیرستان اخمایه منم تو هم رفت: نه ،نمیخوام و نمیشه اونجا خوب نیست اونجا نمیتونه بمونه ..بوم:نترس میتونه هفته ی دیگه تعطیلات تموم میشه و جی ار باید بره دبیرستان جی ار اومد تویه پاهایه من نشست و گفت:هیوونگ لطفا خیلی دوست دارم برم لبامو غنچه کردم و چشمامو بستم و هوف باصدایی کردم (ای منحرفا)چشمامو باز کردم و گفتم:مسعولیت رفت برگشتش؟امبر دستشو بالا برد و گفت: من من با خودم میره ومیاد بلند شدم و رفتم از اتاق خواب یه کلید اوردم و گزاشتم تو دست امبر: پس حتما مراقبش باش شاید وفتی میرین و میاین من خونه نباشم این کلیده دره خونس
..................یه هفته بعد................
اولین روزی بود که جی ار و امبر میرفتن مدرسه قرار شد اونا برن کلاس و من و بوم که دیگه نمیرفتیم بریم شکار خودم بچه ها رو رسوندم و بر گشتم. داشتیم با بوم تو خیابونایه خلوت قدم میزدیم و حرف میزدیم که بوم برگشت سمت من و گفت: چرا جی ار دبیرستان میره ولی تو نه؟
#noboold
- ۸.۹k
- ۱۹ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط