♡ Our Idal
♡ Our Idal
♡ایدآل_ما♡
پارت ۹
دعوا جیمین ساکت بود وایسا تهیونگ هم ساکت بود ولی نه در حد جیمین انگار جیمین ناراحت بود باهمین فکرا خوابم برد ...
بیدار شدم و یزره که خواب از سرم پرید رفتم دستشویی دست او صورتمو شستم و روتین پوستی زدم به پوستم پتو مو و داشتم با گوشیم هنوز کسی بیدار نشده بود من صبحانه خوردم نشستم روی مبل و پتو رو دور خودم پیچیدم و گوشی تو دستم گرفتم
ویو اعضا (کلنی😂😅)
بیدار شدم رفتم دست شویی ( همون کار هایی که ا.ت کرد رو پسرا هم انجام دادن. اوکی 🌚👍💯)
و اومدم بیرون همه باهام اومدیم بیرون و رفتیم پایین رو میز صبحانه آماده بود و یکی پتو دورش بود موبایل یزره که دقت کردیم ... ا.ت بود وای چه کیوت شده بود فسقلی کوچولو ( اسلاید بعد) ا.ت مارو دید گفت ... ا.ت : صبحونه رو میز بخورید ( لبخند) چه شیرین ( آدمین: چه لوس 😐😒🙄😂) رفتیم صبحونه خوردیم
( فلش بک به گوشی اچ تلویزیون اینا 😂😅🤌)
ویو جیمین
همه نشسته بودن که تلویزیون یا گوشی نگاه میکردن ا.ت پتو رو گذاشته بود کنار ولی گوشی نه من دقیقاً بقلش بودم یهو یه فکر ای اومد به سرم
جیمین: ا.ت
ا.ت : بله
جیمین: میای بریم کافه حوصلم سر رفته
ا.ت : الان ؟؟؟
جیمین: په کی
ا.ت : باشه
جیمین: پاشو بریم لباس بپوشیم
ا.ت : اوکی
تهیونگ داشت نگام میکرد منم یه نگاه جدی بهش انداختم که یکدفعه چشاش گرد شد بعد سرشو تکون داد و برگشت به گوشیش نگاه کرد ( نگاه جیمین جدیش یعنی کاری نکن خفت کنم یا قاتل شم تهیونگ هم اینجوری ندیده بودتش یهو تعجب کرد و یزره ترسید )
رفتم بالا لباس رو پوشیدم ا.ت پوشید هردو هم زمان اومدیم بیرون بهم لبخند زدیم و رفتیم پایین سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ...
⟨یعنی تو کافه چیا بهم میگن و چه اتفاقی می افتد ...⟩
آدمین : یونا ..:
خوب بود !؟
♡ایدآل_ما♡
پارت ۹
دعوا جیمین ساکت بود وایسا تهیونگ هم ساکت بود ولی نه در حد جیمین انگار جیمین ناراحت بود باهمین فکرا خوابم برد ...
بیدار شدم و یزره که خواب از سرم پرید رفتم دستشویی دست او صورتمو شستم و روتین پوستی زدم به پوستم پتو مو و داشتم با گوشیم هنوز کسی بیدار نشده بود من صبحانه خوردم نشستم روی مبل و پتو رو دور خودم پیچیدم و گوشی تو دستم گرفتم
ویو اعضا (کلنی😂😅)
بیدار شدم رفتم دست شویی ( همون کار هایی که ا.ت کرد رو پسرا هم انجام دادن. اوکی 🌚👍💯)
و اومدم بیرون همه باهام اومدیم بیرون و رفتیم پایین رو میز صبحانه آماده بود و یکی پتو دورش بود موبایل یزره که دقت کردیم ... ا.ت بود وای چه کیوت شده بود فسقلی کوچولو ( اسلاید بعد) ا.ت مارو دید گفت ... ا.ت : صبحونه رو میز بخورید ( لبخند) چه شیرین ( آدمین: چه لوس 😐😒🙄😂) رفتیم صبحونه خوردیم
( فلش بک به گوشی اچ تلویزیون اینا 😂😅🤌)
ویو جیمین
همه نشسته بودن که تلویزیون یا گوشی نگاه میکردن ا.ت پتو رو گذاشته بود کنار ولی گوشی نه من دقیقاً بقلش بودم یهو یه فکر ای اومد به سرم
جیمین: ا.ت
ا.ت : بله
جیمین: میای بریم کافه حوصلم سر رفته
ا.ت : الان ؟؟؟
جیمین: په کی
ا.ت : باشه
جیمین: پاشو بریم لباس بپوشیم
ا.ت : اوکی
تهیونگ داشت نگام میکرد منم یه نگاه جدی بهش انداختم که یکدفعه چشاش گرد شد بعد سرشو تکون داد و برگشت به گوشیش نگاه کرد ( نگاه جیمین جدیش یعنی کاری نکن خفت کنم یا قاتل شم تهیونگ هم اینجوری ندیده بودتش یهو تعجب کرد و یزره ترسید )
رفتم بالا لباس رو پوشیدم ا.ت پوشید هردو هم زمان اومدیم بیرون بهم لبخند زدیم و رفتیم پایین سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ...
⟨یعنی تو کافه چیا بهم میگن و چه اتفاقی می افتد ...⟩
آدمین : یونا ..:
خوب بود !؟
۳.۲k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.