♡ Our Idal
♡ Our Idal
♡ایدآل_ما♡
پارت ۸
ته : آره
جیمین: چی ...( با تعجب)
ته آره دوسش دارم
جیمین: ازش فاصله بگیر وگرنه دوستی مون خراب میشه خونه هم رو میریزیم ها مراقب باش اوکی ( با داد )
ته : ببین منو ...(باداد) میخواستم حرفمو بزنم که کوک و ا.ت اومدن تو
کوک : یااااا... دو دقیقه نبودیما چی شده اینجا چرا داد بیداد میکنید
جیمین: هیچی نیست
کوک : اوکی ... بریم گیم
ا.ت :اهوم
( فلش بک به گیم 😂🚶🏽♀️🌚)
ا.ت : وای خسته شدم وای کمرم وای خسته شدم بسته ( بسته رو با جیغ گفت )
کوک : وا چته گوشم کر شد
ا.ت : عب نداره حالا من خسته شدم. بسته ( به درک که خسته شدی یه ببخشید یه ببخشی چیزی اول کلمشو حداقل می گفتی ) ا.ت : آدمین ( هان ) ا.ت : هیچی
ته : نظرتون چیه بریم پایین واسه شام ببینم جین چی درست کرده هوم
ا.ت : نظر خوبیه بریم
رفتیم پایین و بوی خوبی می اومد بوی مثلا جاجانگمیون. کیمیچی و ... جین : اه .. شما اومدید اتفاقا میخواستم صداتون کنم بیاین غذا رو میزه بقیه هم نشستن بودیید
بعد شام رفتیم یزره فیلم دیدیم با پسرا و وقت خواب بود ‹ ساعت ۱۲:۳۶ دقیقه ه اس ›
هوا خیلی گرم بود یه لباس راحت و خنک پوشیدم ( اسلاید بعد) و رفتم رو تختم به این فکر میکردم که چرا تهیونگ و جیمین باهم دعوا شون شده بود داد بیداد می کردند و چرا انقدر بعد اون دعوا جیمین ساکت بود وایسا تهیونگ هم ساکت بود ولی نه در حد جیمین انگار جیمین ناراحت بود باهمین فکرا خوابم برد
آدمین : یونا ..:
خوب بود !؟
♡ایدآل_ما♡
پارت ۸
ته : آره
جیمین: چی ...( با تعجب)
ته آره دوسش دارم
جیمین: ازش فاصله بگیر وگرنه دوستی مون خراب میشه خونه هم رو میریزیم ها مراقب باش اوکی ( با داد )
ته : ببین منو ...(باداد) میخواستم حرفمو بزنم که کوک و ا.ت اومدن تو
کوک : یااااا... دو دقیقه نبودیما چی شده اینجا چرا داد بیداد میکنید
جیمین: هیچی نیست
کوک : اوکی ... بریم گیم
ا.ت :اهوم
( فلش بک به گیم 😂🚶🏽♀️🌚)
ا.ت : وای خسته شدم وای کمرم وای خسته شدم بسته ( بسته رو با جیغ گفت )
کوک : وا چته گوشم کر شد
ا.ت : عب نداره حالا من خسته شدم. بسته ( به درک که خسته شدی یه ببخشید یه ببخشی چیزی اول کلمشو حداقل می گفتی ) ا.ت : آدمین ( هان ) ا.ت : هیچی
ته : نظرتون چیه بریم پایین واسه شام ببینم جین چی درست کرده هوم
ا.ت : نظر خوبیه بریم
رفتیم پایین و بوی خوبی می اومد بوی مثلا جاجانگمیون. کیمیچی و ... جین : اه .. شما اومدید اتفاقا میخواستم صداتون کنم بیاین غذا رو میزه بقیه هم نشستن بودیید
بعد شام رفتیم یزره فیلم دیدیم با پسرا و وقت خواب بود ‹ ساعت ۱۲:۳۶ دقیقه ه اس ›
هوا خیلی گرم بود یه لباس راحت و خنک پوشیدم ( اسلاید بعد) و رفتم رو تختم به این فکر میکردم که چرا تهیونگ و جیمین باهم دعوا شون شده بود داد بیداد می کردند و چرا انقدر بعد اون دعوا جیمین ساکت بود وایسا تهیونگ هم ساکت بود ولی نه در حد جیمین انگار جیمین ناراحت بود باهمین فکرا خوابم برد
آدمین : یونا ..:
خوب بود !؟
۲.۸k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.