یه وقتایی منقلب میشی

یه وقتایی منقلب میشی...
به یاد روزهای خوبی که داشتی اشک میریزی...
با یه حال مستٲصل ، با خودت عهد میبندی...
یه عهد خیلی محکم... با بغض و اشک و عطش انتقام از روزهای سوخته...
عهد میبندی که تغییر کنی و خیلی چیزهارو تغییر بدی...
دو روز از اون حالِت میگذره...
سرد میشی...
مثل آب روی آتش...
کلا ماجرا یادت میره...
هچوقت نذار اون حالی که تو اون لحظه داشتی، دفن بشه!!
اگر دفن شد...نبش قبر کن.
دوباره یاد اون حال و عطش سوزان که داشتی بیفت...
اون انرژی رو دوباره بازیافت کن
بسازش... خلقش کن
نفت روی آتش بریز! اونقدری که دوباره گُر بگیره!
یاد اشکها بیفت... روزهای سخت... انصاف نیست جبران نکنی
از خدا میخوام هیچکس چشمش گریون نشه... بجز زمانیکه مثل ابر بهار اشک شوق می ریزه.
دیدگاه ها (۲۰۹)

نرسيده به درخت، كوچه باغی است كه از خوابِ خدا سبزتر است ...و...

تحویل سال به وقت محرم است🥺

" احمد شاملو " تکه کلامش بود ؛ فرق نمی کرد موقع سلامیا وقت خ...

یک روزهایی هر چه با ذهن ِ آدمیزادی ام فکر میکنمراهی نمی یابم...

بَـرگَـرد بـِـه خونـِـه دوپآرتی V P.1 _ دخترک چشم های...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط