پیشی مافیا پارت ۱۰
از زبان لیسا:
از کافه اومدم بیرون دیدم دو تا پسر خیلی بهم نگاه میکنن
با خودم فکر کردم حتما از این هول ها هستن پس بدون اینکه بهشون نگاه کنم اروم رفتم.
از زبان جیهوپ:
خودش بود! ردیاب رو خیلی اروم و بدون اینکه تابلو بشه به کیفش چسبوندم. من و جین از فاصله دور تعقیبش میکردیم که هر وقت خلوت شد سریع بگیریمش.
در حالی که دو نفری دنبالش میکردیم اروم شوکر رو در اوردم.
جین: دیوونه شدی؟ این فقط یک دختره خیلی راحت میتونیم ببریمش لازم به اینجور چیزا نیست
جین خیلی اروم زمزمه کرد
جیهوپ: اگه این دختره ساده بود از دست یونگی فرار نمیکرد
از زبان راوی:
تقریبا خلوت بود و این موقعیت عالی برای گرفتن لیسا بود.
لیسا حس کرد یکی داره تعقیبش میکنه پس قدم های تند تری گذاشت
جیهوپ و جین وقتی فهمیدن سریع دویدن و گرفتنش
لیسا تقلا میکرد تا از دستشون فرار کنه اما جین اون رو محکم گرفته بود.
لیسا":تروخدا ولم کنین از جون من چی میخواین.
لیسا چشماش اشکی شده بود و سعی میکرد فرار کنه
جیهوپ: هیس دختر کوچولو
جیهوپ با لبخندی ترسناک نگاه کرد و شوکر رو در اورد و به سمت لیسا گرفت.
لیسا جیغ زد و بعد از چند لحظه بیهوش شد
اما قبل از اینکه بیوفته جین سریع گرفتش.
جین: احمق قرار بود شوکر نزنی
جیهوپ: دختره خیلی حرف میزد
جین: وای اگه چیزیش بشه یونگی مارو میکشه..از قبل اشهدتو بخون
جیهوپ: •_•
جیهوپ جلو نشست و جین عقب و حواسش بود اگه لیسا بیدار شد فرار نکنه.
بعد از چند دقیقه رسیدن عمارت
جین درحالی که لیسا رو توی بغلش گرفته بود پیش یونگی رفت
یونگی: چیکارش کردین؟؟؟
جین: داداش نترس چیزیش نشده فعلا بیهوشه
یونگی لیسا رو گرفت و طبقه ی بالا به یک اتاق برد.
روی تخت گذاشتش و بهش نگاه میکرد
از زبان یونگی:
واقعا مثل فرشته میمونه اما لجبازیش...اوف..
از اتاق رفتم بیرون و طبقه ی پایین توی اتاقم رفتم
دقیقا بالای اتاقم اتاق لیسا بود.
که...
از کافه اومدم بیرون دیدم دو تا پسر خیلی بهم نگاه میکنن
با خودم فکر کردم حتما از این هول ها هستن پس بدون اینکه بهشون نگاه کنم اروم رفتم.
از زبان جیهوپ:
خودش بود! ردیاب رو خیلی اروم و بدون اینکه تابلو بشه به کیفش چسبوندم. من و جین از فاصله دور تعقیبش میکردیم که هر وقت خلوت شد سریع بگیریمش.
در حالی که دو نفری دنبالش میکردیم اروم شوکر رو در اوردم.
جین: دیوونه شدی؟ این فقط یک دختره خیلی راحت میتونیم ببریمش لازم به اینجور چیزا نیست
جین خیلی اروم زمزمه کرد
جیهوپ: اگه این دختره ساده بود از دست یونگی فرار نمیکرد
از زبان راوی:
تقریبا خلوت بود و این موقعیت عالی برای گرفتن لیسا بود.
لیسا حس کرد یکی داره تعقیبش میکنه پس قدم های تند تری گذاشت
جیهوپ و جین وقتی فهمیدن سریع دویدن و گرفتنش
لیسا تقلا میکرد تا از دستشون فرار کنه اما جین اون رو محکم گرفته بود.
لیسا":تروخدا ولم کنین از جون من چی میخواین.
لیسا چشماش اشکی شده بود و سعی میکرد فرار کنه
جیهوپ: هیس دختر کوچولو
جیهوپ با لبخندی ترسناک نگاه کرد و شوکر رو در اورد و به سمت لیسا گرفت.
لیسا جیغ زد و بعد از چند لحظه بیهوش شد
اما قبل از اینکه بیوفته جین سریع گرفتش.
جین: احمق قرار بود شوکر نزنی
جیهوپ: دختره خیلی حرف میزد
جین: وای اگه چیزیش بشه یونگی مارو میکشه..از قبل اشهدتو بخون
جیهوپ: •_•
جیهوپ جلو نشست و جین عقب و حواسش بود اگه لیسا بیدار شد فرار نکنه.
بعد از چند دقیقه رسیدن عمارت
جین درحالی که لیسا رو توی بغلش گرفته بود پیش یونگی رفت
یونگی: چیکارش کردین؟؟؟
جین: داداش نترس چیزیش نشده فعلا بیهوشه
یونگی لیسا رو گرفت و طبقه ی بالا به یک اتاق برد.
روی تخت گذاشتش و بهش نگاه میکرد
از زبان یونگی:
واقعا مثل فرشته میمونه اما لجبازیش...اوف..
از اتاق رفتم بیرون و طبقه ی پایین توی اتاقم رفتم
دقیقا بالای اتاقم اتاق لیسا بود.
که...
۵.۵k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.