پیشی مافیا پارت ۱۱
از زبان راوی:
یونگی کار هایش را انجام میداد و جیهوپ و جین هم توی اتاق های دیگر مشغول بازی بودند
این ۳ نفر توی یک عمارت زندگی میکنن و خدمتکار ها هر هفته یک بار میان تا عمارت رو تمیز کنند.
جیهوپ و جین با صدای بلند بازی میکردند و صداشون تا اتاق یونگی میرسید چون اتاق دقیقا کنار اتاق یونگی بود.
از زبان یونگی:
داشتم کار هامو انجام میدادم و دیدم صدای بازی اون دو تا میاد
اولش سعی کردم اهمیت ندم ولی دیگه اعصابم خورد شد. رو مخم داشتن راه میرفتند.
خیلی اروم رفتم اتاقشون و پشت سرشون وایستادم و اونا متوجه من نشده بودند
دستمو روی شونه های جین و جیهوپ گذاشتم و خم شدم و در گوششون اروم گفتم.
یونگی: خب خب دوست دارین باهاتون چیکار کنم؟ هو؟
معلوم بود که دوتاشون شوکه شده بودند .
جیهوپ: هیونگ تو چه جوری اومدی؟
یونگی: مثل یک ادم عادی اومدم داخل •_•
جین: یونگی جان بیا با ما حکم بازی کن کیف میده هااااا
زدم پسه کله ی جین
جین: یااااااااا خیر سرم من از تو بزرگترمااااا
یونگی: خب؟
جین: خدایا منو بکش
از زبان جین:
یونگی رو راضی کردم تا با ما بازی کنه و سه نفری نشستیم و حکم بازی کردیم.
از زبان یونگی:
خدایا من چم شده؟ اصلا من چرا اومدم بازی؟ چرا من با این دو تا بشر قاطی شدم؟ ولش مهم نیست
جیهوپ: عا راستی لیسا چیشد.
یونگی: ۲ ساعت گذشته ولی بیدار نشده
جیهوپ: که اینطور
از زبان لیسا:
چشم هایم رو اروم باز کردم و اروم روی تخت نشستم.
به اطرافم نگاه کردم. کل سوال توی ذهنم بود مثل: من کجام؟ چه اتاقی افتاد؟
یکدفعه تمام اتفاق ها برام مثل یک فیلم از جلو چشمام رد شد.
اون دو نفر....از من چی میخواستن؟؟
اتاق سفید و مشکی بود و بزرگ و قشنگ بود.
در اتاق رو خواستم باز کنم دیدم قفله.
چند بار با پا زدم به در اما بی فایده بود.
لیسا: اهاااااااییی کسی اینجا نیس؟؟؟؟!!!!
بلند داد زدم به امید اینکه کسی در رو باز کنه که..
یونگی کار هایش را انجام میداد و جیهوپ و جین هم توی اتاق های دیگر مشغول بازی بودند
این ۳ نفر توی یک عمارت زندگی میکنن و خدمتکار ها هر هفته یک بار میان تا عمارت رو تمیز کنند.
جیهوپ و جین با صدای بلند بازی میکردند و صداشون تا اتاق یونگی میرسید چون اتاق دقیقا کنار اتاق یونگی بود.
از زبان یونگی:
داشتم کار هامو انجام میدادم و دیدم صدای بازی اون دو تا میاد
اولش سعی کردم اهمیت ندم ولی دیگه اعصابم خورد شد. رو مخم داشتن راه میرفتند.
خیلی اروم رفتم اتاقشون و پشت سرشون وایستادم و اونا متوجه من نشده بودند
دستمو روی شونه های جین و جیهوپ گذاشتم و خم شدم و در گوششون اروم گفتم.
یونگی: خب خب دوست دارین باهاتون چیکار کنم؟ هو؟
معلوم بود که دوتاشون شوکه شده بودند .
جیهوپ: هیونگ تو چه جوری اومدی؟
یونگی: مثل یک ادم عادی اومدم داخل •_•
جین: یونگی جان بیا با ما حکم بازی کن کیف میده هااااا
زدم پسه کله ی جین
جین: یااااااااا خیر سرم من از تو بزرگترمااااا
یونگی: خب؟
جین: خدایا منو بکش
از زبان جین:
یونگی رو راضی کردم تا با ما بازی کنه و سه نفری نشستیم و حکم بازی کردیم.
از زبان یونگی:
خدایا من چم شده؟ اصلا من چرا اومدم بازی؟ چرا من با این دو تا بشر قاطی شدم؟ ولش مهم نیست
جیهوپ: عا راستی لیسا چیشد.
یونگی: ۲ ساعت گذشته ولی بیدار نشده
جیهوپ: که اینطور
از زبان لیسا:
چشم هایم رو اروم باز کردم و اروم روی تخت نشستم.
به اطرافم نگاه کردم. کل سوال توی ذهنم بود مثل: من کجام؟ چه اتاقی افتاد؟
یکدفعه تمام اتفاق ها برام مثل یک فیلم از جلو چشمام رد شد.
اون دو نفر....از من چی میخواستن؟؟
اتاق سفید و مشکی بود و بزرگ و قشنگ بود.
در اتاق رو خواستم باز کنم دیدم قفله.
چند بار با پا زدم به در اما بی فایده بود.
لیسا: اهاااااااییی کسی اینجا نیس؟؟؟؟!!!!
بلند داد زدم به امید اینکه کسی در رو باز کنه که..
۷.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.