دو پارتی
دو پارتی
*وقتی باهاش میری ایران*
بچه ها این یکی متفاوته🤣
سعی کردم تو این یکی خلاق باشم
part ¹
صدای هواپیما که روی باند نشست، دل آ.ت هزار راه رفت.
– «یا خدا! مامانم قراره با دیدن بنگ چان سکته بزنه!»
بنگ چان از پنجره به بیرون نگاه کرد و گفت:
– «Wow! این ایرانه؟ خیلی گرم و بامزهس!»
آ.ت خندید: «گرمشو بعداً میفهمی، فعلاً آماده شو برای بازجویی فامیل!»
وقتی وارد سالن فرودگاه شدن، مامان و بابا و خاله و دایی و عموی آ.ت با یه پلاکارد بزرگ نوشته بودن:
"به ایران خوش اومدی داماد خارجی!"
بنگ چان با چشمای گشاد و لبخند معصوم وایساد، در حالی که یه زن چادری (که بعداً مشخص شد مامانبزرگ آ.ت هست) زد پس کلهش و گفت:
– «این چرا موهاش طلاییه؟ شامپو رنگ زدی؟!»
آ.ت با خجالت گفت: «مامانی! این استایله! کرهایه!»
مامانبزرگ: «آهان کرهایه! پس کیمچی بیاره برام؟»
بنگ چان خندید و گفت:
– «Nice to meet you... مامانی؟»
مامانبزرگ چشماشو ریز کرد:
– «زودتر بگو ببینم نیتت با نوهم چیه؟»
در حالی که بنگ چان داشت عرق میریخت و سعی میکرد جواب سوالای فلسفی و عرفانی مامانبزرگو بده، دایی نیشش باز شد:
– «تو پسر خالۀ بیتیاسی؟»
بنگ چان: «نه، من لیدر استری کیز هستم...»
خاله: «اِ... استری کیز؟ اینا هموناییان که میرقصن میپرن بالا پایین؟»
بنگ چان با لبخند گفت: «Yes... jump! dance! SKZ!»
مامان: «الهی قربونت برم! بیا بریم خونه برات قرمهسبزی کشیدم.»
آ.ت زیر لب زمزمه کرد:
– «خدایا این تازه شروعشه...»
(ادامه دارد...)
*وقتی باهاش میری ایران*
بچه ها این یکی متفاوته🤣
سعی کردم تو این یکی خلاق باشم
part ¹
صدای هواپیما که روی باند نشست، دل آ.ت هزار راه رفت.
– «یا خدا! مامانم قراره با دیدن بنگ چان سکته بزنه!»
بنگ چان از پنجره به بیرون نگاه کرد و گفت:
– «Wow! این ایرانه؟ خیلی گرم و بامزهس!»
آ.ت خندید: «گرمشو بعداً میفهمی، فعلاً آماده شو برای بازجویی فامیل!»
وقتی وارد سالن فرودگاه شدن، مامان و بابا و خاله و دایی و عموی آ.ت با یه پلاکارد بزرگ نوشته بودن:
"به ایران خوش اومدی داماد خارجی!"
بنگ چان با چشمای گشاد و لبخند معصوم وایساد، در حالی که یه زن چادری (که بعداً مشخص شد مامانبزرگ آ.ت هست) زد پس کلهش و گفت:
– «این چرا موهاش طلاییه؟ شامپو رنگ زدی؟!»
آ.ت با خجالت گفت: «مامانی! این استایله! کرهایه!»
مامانبزرگ: «آهان کرهایه! پس کیمچی بیاره برام؟»
بنگ چان خندید و گفت:
– «Nice to meet you... مامانی؟»
مامانبزرگ چشماشو ریز کرد:
– «زودتر بگو ببینم نیتت با نوهم چیه؟»
در حالی که بنگ چان داشت عرق میریخت و سعی میکرد جواب سوالای فلسفی و عرفانی مامانبزرگو بده، دایی نیشش باز شد:
– «تو پسر خالۀ بیتیاسی؟»
بنگ چان: «نه، من لیدر استری کیز هستم...»
خاله: «اِ... استری کیز؟ اینا هموناییان که میرقصن میپرن بالا پایین؟»
بنگ چان با لبخند گفت: «Yes... jump! dance! SKZ!»
مامان: «الهی قربونت برم! بیا بریم خونه برات قرمهسبزی کشیدم.»
آ.ت زیر لب زمزمه کرد:
– «خدایا این تازه شروعشه...»
(ادامه دارد...)
- ۴.۲k
- ۲۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط