جایگزین عشق
جایگزین عشق
p
به بیمارستان رسیدم از ماشین با کوک پیاده شدیم و دویدیم داخل..
: پرستار شما بیماری به نام کیم تهیونگ دارین؟(نفس نفس زنان)
~انتهای این راهرو اتاق دومی
: ممنون
دویدم سمت اتاق و درو باز کردم پارچه سفیدی داشتن میکشیدن رو صورتش...
برای بار اخر اون صورت جذابشو دیدم...
جیغ میزدم و خودمو میزدم و گریه میکردم
هرچی کوک میخواست جلو مو بگیره نمیتونست
اومدن بهم ارام بخش زدن...
کمی بعد درحالی که سرم تو دست ات بود اعضا اومدن پیشش
: نامجون تو داداشش نبودی🥲
•بـ.. برای چی؟
: تو حتی موقع مرگشم نبودی
•
•مـ.. من نتونستم(با یه بغض خاص..)
و رفت بیرون...
جین: ات قضاوت نکن ما تو شهر نبودیم برا همین نرسیدیم
همه اعضا حالشون بد بود ولی حال من یجور دیگه بود....
اعضا خدافظی کردن و رفتن..
من موندیم و کوک
کوک: هعی شب اول عروسی جای تخت تو بیمارستانیم
: خیلی بدی 😢
کوک: برای چی؟
: تهیونگ مرده به فکر شب اول عروسی هستی..
چهلم تهیونگ
ویو ات
این زندگی هیچ روی خوشی برای من نداشت...
انگار با من لج بود(پوزخند😏)
اون از تهیونگ..
اونم از کوک که شب مرخص شدنم از بیمارستان..
فلش بک به شب مرخص شدن ات از بیمارستان:
برگشتم خونه کوک خبر نداشت مرخص شدم میخاستم سوپرایزش کنم در خونه رو باز کردم همه برقا خاموش بود جز برق اتاق من و کوک..
رفتم یواشکی از در نیمه باز نگاهی انداختم..
اون کوک عوضی داشت با یک دختر اهم اهم میکرد..
چیزش تو دختره بود و داشت تلمبه میزد
#عاح عاحه ددی...
*بلندتر
#عااااااااااااااح
عصبی شدم با چشم گریون رفتم تو..
: هوی توی هرزه کی هستی؟
#هرزع خودتی من دوس دخترشم اونوقت شما
: مـ.. من.. زنش...
#ددی این چی میگه
کوک سرش رو انداخت پایین دستمو گرفتم جلو دهنم و خواستم فرار کنم که....
لایک کن... 🥺💔
p
به بیمارستان رسیدم از ماشین با کوک پیاده شدیم و دویدیم داخل..
: پرستار شما بیماری به نام کیم تهیونگ دارین؟(نفس نفس زنان)
~انتهای این راهرو اتاق دومی
: ممنون
دویدم سمت اتاق و درو باز کردم پارچه سفیدی داشتن میکشیدن رو صورتش...
برای بار اخر اون صورت جذابشو دیدم...
جیغ میزدم و خودمو میزدم و گریه میکردم
هرچی کوک میخواست جلو مو بگیره نمیتونست
اومدن بهم ارام بخش زدن...
کمی بعد درحالی که سرم تو دست ات بود اعضا اومدن پیشش
: نامجون تو داداشش نبودی🥲
•بـ.. برای چی؟
: تو حتی موقع مرگشم نبودی
•
•مـ.. من نتونستم(با یه بغض خاص..)
و رفت بیرون...
جین: ات قضاوت نکن ما تو شهر نبودیم برا همین نرسیدیم
همه اعضا حالشون بد بود ولی حال من یجور دیگه بود....
اعضا خدافظی کردن و رفتن..
من موندیم و کوک
کوک: هعی شب اول عروسی جای تخت تو بیمارستانیم
: خیلی بدی 😢
کوک: برای چی؟
: تهیونگ مرده به فکر شب اول عروسی هستی..
چهلم تهیونگ
ویو ات
این زندگی هیچ روی خوشی برای من نداشت...
انگار با من لج بود(پوزخند😏)
اون از تهیونگ..
اونم از کوک که شب مرخص شدنم از بیمارستان..
فلش بک به شب مرخص شدن ات از بیمارستان:
برگشتم خونه کوک خبر نداشت مرخص شدم میخاستم سوپرایزش کنم در خونه رو باز کردم همه برقا خاموش بود جز برق اتاق من و کوک..
رفتم یواشکی از در نیمه باز نگاهی انداختم..
اون کوک عوضی داشت با یک دختر اهم اهم میکرد..
چیزش تو دختره بود و داشت تلمبه میزد
#عاح عاحه ددی...
*بلندتر
#عااااااااااااااح
عصبی شدم با چشم گریون رفتم تو..
: هوی توی هرزه کی هستی؟
#هرزع خودتی من دوس دخترشم اونوقت شما
: مـ.. من.. زنش...
#ددی این چی میگه
کوک سرش رو انداخت پایین دستمو گرفتم جلو دهنم و خواستم فرار کنم که....
لایک کن... 🥺💔
۱۸.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.