the end of time after him part 3

ناتاشا ویو : از اون جایی که کاغذ خیلی نو بود و منم اولین مشتری بودم امکان نداشت کسی توی کتاب به این قدیمی کاذ به این نویی رو بزاره کاغذ رو باز کردم توش نوشته بود باران بند خواهد آمد و ساختمانی نزدیک شما خواهد ریخت داشتم میترسیدم چند بار زدم تو سرم تا بیدار شم اما من بیدار بودم
خیلی سریع کتاب رو برداشتم هزینه کتاب رو حساب کردم
اما دقیقا وقتی که نزدیک در مغازه شدم
با صدای خییلی بلندی مواجه شدم
دقیقا مثل رفتن یه ساختمون
داشتم دیوونه می شدم
امکان نداشت کاغذ پیشگویی بود
کتاب رو توی کیفم گذاشتم و با سرعت
دویدم
دویدم
جالب ترش اونجا بود که بارون هم بند اومده بود
در خونه رسیدم و زنگ در رو فشار دادم
سوفیا ( مامان ناتاشا )
سوفیا : عزیزم تو این بارون کجا بودی نمی دونی چقدر
نگران شدم گوشیت هم خاموش بود
ناتاشا : مامان همه چیو برات تعریف میکنم
فعلا باید به ساشا یه چیزی بگم
ناتاشا ویو : رفتم طبقه بالا تو اتاقم
گوشیمو زدم به شارژ
و به ساشا زنگ زدم
ساشا : حالت خوبه چرا نگرانی
ناتاشا : فردا بیا پشت مدرسه
ساشا : چیزی شده
ناتاشا : یه چیزی هست که باید بهت بگم
ساشا : چه جالب منم باید یه چیزی بهت بگم

پرش زمانی فردا (ادمین حال نداره )
ناتاشا ویو : صبح از خواب بیدار شدم کتاب رو
باز کردم یه کاغذ کوچولو که رنگش قرمز بود دیدم
دقیقا بین صفحه اطلاعات من و ساشا
نوشته بود ساعت ۸:۰۸ روز بعد از تولدتون
چجوری یادم رفته بود چند روز دیگه تولد منو ساشا هست من و ساشا تو یه روز به دنیا اومدیم دقیقا شب هالووین

پرش زمانی به مدرسه
ساشا : سلام ناتاشا
ناتاشا: سلام باید یه چیزی بهت بگم
ساشا : منم همین طور
ساشا : راستش من قراره فردای هالووین
از کشور برم برای همیشه ...
دیدگاه ها (۹)

مشاهده بنمایید

jung kook

still with you(((((:

the end of time after him....part 2

the end of time after him part 53

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط