برای مادربزرگم

برای مادربزرگم💚

کنار پنجره ی ایوان ، روی طاقچه گلدان بود
درخت سیب ، بهار که میشد صدایم میکرد
سایه اش را می گویم
همان جایی که استکان و قوری برای چای خوردن بود
مادربزرگ یادت هست ؟
دلم همیشه برای قصه‌های شیرینت تنگ میشد
حالِ تو هم بد می‌شد اگر حالِ دلم بد می شد
بهار که می آمد، حوضِ ماهی‌ها چه خوش رنگ میشد
اصلا تمام خوشبختی‌ها درونِ خانه‌ی تو جمع میشد
مادربزرگ یادت هست ؟
با خندیدنت چینیِ شکسته‌ی دلم بند میشد
دستِ خودم نبود؛ می‌مردم اگر یک مو از سرت کم میشد
بهار که می‌آمد می‌گفتی: دختری زیبا درونِ کوچه‌ها قدم می‌زند
بهار را می‌گفتی …
وقتی تمامِ درختان به شوقِ دیدنش شکوفه می دهند !
یادت هست ؟
دیدگاه ها (۲)

از من رمیده‌ای و من ساده‌دل هنوزبی‌مهری و جفای تو باور نمی ک...

بزن پلکی به هم گاهی ببین من زنده ام یا نه؟شکستی قاب چشمم را ...

قوم شوهر کرونا داره خخخخ

تمــام آرامشــم را مدیـون همان انتــظاری هستمکـــه دیـــگر ا...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

قهوه های جاویدان ☕ قسمت ۷ / صفحه پنجم :ذوق و شوق تمام وجودم ...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط