نام دلنوشته: قایق کاغذی
نام دلنوشته: قایق کاغذی
نام نویسنده: فرزانه فرجی
ژانر: عارفانه و عاشقانه
مقدمه:
چه آروم و ساکت، رد میشی از دل رودخونه…!
بی اهمیت به سنگ هایی که به طرفت پرتاب میشه، می گذری و آروم میری…
چه راحت و بی صدا می گذری از دل رودخونه…!
بی توجه به مانع های رو به روت، راه رو برای خودت باز می کنی و راحت میری…
از یه کاغذ نازک درست شدی اما دلت مثل دریاست قایقم…
کاش من هم مثل تو بودم ای قایقم
سبک و آروم رد میشدم از بین مردم…
تو با وجود کوچیک بودن، دلت مثل یه دریاست قایقم…
پیشنهاد ما
رمان آوای قلب عاشقم | mobina..a کاربر انجمن نودهشتیا
رمان موم شب |f@rn@z کاربر انجمن نودهشتیا
سرد
با چند تا گل سرخ پژمرده و قدمهای نامرتب و کمر شکسته و نفسهای خستهام، خودم رو بهت رسوندم.
میشینم و گلها رو کنارت میذارم،
انگشت سردم رو به سنگ سردتر از خودم میزنم، آروم آروم با آب لکهای که دیشب آسمون برایت باریده بود رو پاک کردم.
نگاه پر از غمم به چهرهی حک شدهی روی سنگت میافته و یادم میآد کی رو از دست دادم.
چهل روز گذشت…
از اون پرواز پر از دردت، از اون روز برفی که اومد و با خودش بردتت، همون روزی که من متولد شدم و تو رفتی… نمیتونم باور کنم چهل روز گذشت. یعنی دیگه واقعا نیستی! واقعا نیستی؟
سنگ کوچیکی رو بر میدارم و روی سنگ دیگری میزنم و میگم:
_ بابا اونجایی؟
_ بابا دلم تنگ شده…
حتی نمی دونم چرا بهت میگفتم بابا؟ تو بابابزرگم بودی ولی هممون بابا صدات میزدیم. شروع به خوندن فاتحهای برای مردی که از هر مردی مردتر بود کردم.
گل ها رو جدا میکنم و دور صورتت گرد میچینمشون.
درست شدی مثل همیشه سرحال و سرزنده و خوش تیپ. در آخر نفس پر صدایی میکشم و با لبخند محزونی میگم:
_ خدا رحمتت کنه.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%af%d9%84%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%87-%d9%82%d8%a7%db%8c%d9%82-%da%a9%d8%a7%d8%ba%d8%b0%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
نام نویسنده: فرزانه فرجی
ژانر: عارفانه و عاشقانه
مقدمه:
چه آروم و ساکت، رد میشی از دل رودخونه…!
بی اهمیت به سنگ هایی که به طرفت پرتاب میشه، می گذری و آروم میری…
چه راحت و بی صدا می گذری از دل رودخونه…!
بی توجه به مانع های رو به روت، راه رو برای خودت باز می کنی و راحت میری…
از یه کاغذ نازک درست شدی اما دلت مثل دریاست قایقم…
کاش من هم مثل تو بودم ای قایقم
سبک و آروم رد میشدم از بین مردم…
تو با وجود کوچیک بودن، دلت مثل یه دریاست قایقم…
پیشنهاد ما
رمان آوای قلب عاشقم | mobina..a کاربر انجمن نودهشتیا
رمان موم شب |f@rn@z کاربر انجمن نودهشتیا
سرد
با چند تا گل سرخ پژمرده و قدمهای نامرتب و کمر شکسته و نفسهای خستهام، خودم رو بهت رسوندم.
میشینم و گلها رو کنارت میذارم،
انگشت سردم رو به سنگ سردتر از خودم میزنم، آروم آروم با آب لکهای که دیشب آسمون برایت باریده بود رو پاک کردم.
نگاه پر از غمم به چهرهی حک شدهی روی سنگت میافته و یادم میآد کی رو از دست دادم.
چهل روز گذشت…
از اون پرواز پر از دردت، از اون روز برفی که اومد و با خودش بردتت، همون روزی که من متولد شدم و تو رفتی… نمیتونم باور کنم چهل روز گذشت. یعنی دیگه واقعا نیستی! واقعا نیستی؟
سنگ کوچیکی رو بر میدارم و روی سنگ دیگری میزنم و میگم:
_ بابا اونجایی؟
_ بابا دلم تنگ شده…
حتی نمی دونم چرا بهت میگفتم بابا؟ تو بابابزرگم بودی ولی هممون بابا صدات میزدیم. شروع به خوندن فاتحهای برای مردی که از هر مردی مردتر بود کردم.
گل ها رو جدا میکنم و دور صورتت گرد میچینمشون.
درست شدی مثل همیشه سرحال و سرزنده و خوش تیپ. در آخر نفس پر صدایی میکشم و با لبخند محزونی میگم:
_ خدا رحمتت کنه.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%af%d9%84%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%d9%87-%d9%82%d8%a7%db%8c%d9%82-%da%a9%d8%a7%d8%ba%d8%b0%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۵.۳k
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.