بچه ها اگه یا درون رفته برید پارت قبلو بخونید
بچه ها اگه یا درون رفته برید پارت قبلو بخونید
(( part ¹⁵))
....پشتمو نگاه کردم دیدم تهیونگ با چند نفر وایسادن
تهیونگ:کجا این عجله می خواستی بری؟
ا.ت:جناب کیم اگه بزارین یه بار خواهرمو ببینم...دیگه...دیگه تا آخر عمرم اینجا می مونم و دیگه فرار نمی کنم ....فقط بزارین یه بار ببینمش
تهیونگ:نچ...باید زنم بشی تا بزارم ببینیش
ا.ت:چ....چی....زنت بشم؟
تهیونگ:اگه زنم بشی می زارم خواهر تو یه بار دیگه ببینی
ا.ت:من...من نمی تونم ....من نمی تونم زنتو بشم
تهیونگ:به چه جراتی رو حرف من حرف میزنی؟...یالا ببرینش به اتاقشو آمادش کنین برا عروسی
ا.ت:ج...جناب کیم....من نمی خوام ...ولم کنیننن
تهیونگ:متاسفانه این منم که مهمه بخوام یا نه...فهمیدی؟.....حالا ببرینش
+چشم قربان
ویو کوک
با سردرد از رو زمین بلن شدم ...دو رو برمو نگاه کردم دیدم ا.ت نیس....دختره هر*زه حتما فرار کرده
حالا جواب جناب تهیونگ رو چی بدم
از زیر زمین اومدم بیرون دیدم تهیونگ داره میره داخل عمارت بدو بدو رفتم پیشش
کوک:قربان متاسفانه وقتی غذای ات رو بردم
تهیونگ:هیش
کوک:ولی قربان اون فرار کرد
تهیونگ:نه اون الان تو اتاقشه
کوک:چی؟...گرفتینش
تهیونگ:هوم....حالا برو کا را رو بکن بزودی من با ا.ت ازدواج می کنم
کوک:چشم....چی....چجوری راضیش کردین؟
تهیونگ:راضی نشد....مجبورش می کنم
شرط
لایک:۲۵
کامنت:۳۵
(( part ¹⁵))
....پشتمو نگاه کردم دیدم تهیونگ با چند نفر وایسادن
تهیونگ:کجا این عجله می خواستی بری؟
ا.ت:جناب کیم اگه بزارین یه بار خواهرمو ببینم...دیگه...دیگه تا آخر عمرم اینجا می مونم و دیگه فرار نمی کنم ....فقط بزارین یه بار ببینمش
تهیونگ:نچ...باید زنم بشی تا بزارم ببینیش
ا.ت:چ....چی....زنت بشم؟
تهیونگ:اگه زنم بشی می زارم خواهر تو یه بار دیگه ببینی
ا.ت:من...من نمی تونم ....من نمی تونم زنتو بشم
تهیونگ:به چه جراتی رو حرف من حرف میزنی؟...یالا ببرینش به اتاقشو آمادش کنین برا عروسی
ا.ت:ج...جناب کیم....من نمی خوام ...ولم کنیننن
تهیونگ:متاسفانه این منم که مهمه بخوام یا نه...فهمیدی؟.....حالا ببرینش
+چشم قربان
ویو کوک
با سردرد از رو زمین بلن شدم ...دو رو برمو نگاه کردم دیدم ا.ت نیس....دختره هر*زه حتما فرار کرده
حالا جواب جناب تهیونگ رو چی بدم
از زیر زمین اومدم بیرون دیدم تهیونگ داره میره داخل عمارت بدو بدو رفتم پیشش
کوک:قربان متاسفانه وقتی غذای ات رو بردم
تهیونگ:هیش
کوک:ولی قربان اون فرار کرد
تهیونگ:نه اون الان تو اتاقشه
کوک:چی؟...گرفتینش
تهیونگ:هوم....حالا برو کا را رو بکن بزودی من با ا.ت ازدواج می کنم
کوک:چشم....چی....چجوری راضیش کردین؟
تهیونگ:راضی نشد....مجبورش می کنم
شرط
لایک:۲۵
کامنت:۳۵
۱۰.۱k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.