درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایـــــی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنــچه از رفتنت آمد بــــــه سرم را فـــردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کســــی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

کاظم_بهمنی
دیدگاه ها (۳)

موڪُرِبختیارے فارسے ندونمبه زبونه مادرے دردت به جونم

#قابل توجه بعضیا #اصالت خریدنی نیست من #لرم اصالتم را موزه ه...

مسافر کناری ام که پیاده شد پنجره ای گیرم آمد باقی مسیر را گر...

حکایت خیلی از دورگل امروزی...👌

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط