Love without trust
Love without trust
پارت ۲۰
ویو لینو
هان واقعا کیوته، دارم بیشتر عاشقش میشم. دلم میخواست به هان اعتراف کنم و خودم رو راحت کنم ولی میترسیدم پسم بزنی.
هان: لینو !! لینو !!!؟؟؟
لینو : بله، جانم چیزی میخوای؟؟
هان : حالت خوبه؟؟
به فرصت خوب برم وای سوپرایز.
لینو : اره فقط یادم افتاد امروز باید جای می رفتم.
هان : کجا؟؟
لینو : نمیتونم بگم میشه برم؟؟
هان: چرا نمیتونی بگی؟؟
لینو : اصلا بیخیالش مهم نیست.
هان : عههههه باشی برو ولی زود بیا باشه.
لینو : باش سنجاب کوچولو.
هان : عهههههه این طور نگو بهم.
لینو : باشه.
پاشودم رفتم لباس عوض کنم که یه فکری زد به سرم و برگشتم و هان رو بوسیدم.
هان : للللیییینننووو!!!
از شدت کیوتش خندم گرفت . رفتم لباسم رو عوض کردم.
ویو هان
لینو رفت بالا و منم رفتم تا خوراکی بردارم. فکرم پیش این بود لینو کجا میره و نقشه اون چی. رفتم از بالای کابینت خوراکی بیام که توی فکر بودم و حواسم نبود به خودم و نزدیک بود از روی صندلی بی افتم که لینو از پشت گرفتتم. توی بغل لینو بودم که تعادلم بهم خورد و لبام روی لبای اون نشست.
ویو لینو دیدم هان هواسش نیست و داره فکر میکنه نگاهش میکردم که هان حواسش نبود و افتاد و لباش به لبام خورد.
هان: واااییی!!! بببخخخشششیییددد.
لینو : اینبار خودت شروع کردی.
به سمت لبای هان رفتم و شروع کردم به بوسیدن هان. هان اول مقاومت کرد ولی بعد خودش هم راهیم کرد بعد چند دقیقه لباش رو ول کردم.
لینو : حیف باید برم ، زود میام ادامه اش بدیم.
هان: (با خجالت) للللیییینننووو!!
لینو : (باخند) هی هی هی باشه بای سنجابم.
هان : برو برو بای .
پارت ۲۰
ویو لینو
هان واقعا کیوته، دارم بیشتر عاشقش میشم. دلم میخواست به هان اعتراف کنم و خودم رو راحت کنم ولی میترسیدم پسم بزنی.
هان: لینو !! لینو !!!؟؟؟
لینو : بله، جانم چیزی میخوای؟؟
هان : حالت خوبه؟؟
به فرصت خوب برم وای سوپرایز.
لینو : اره فقط یادم افتاد امروز باید جای می رفتم.
هان : کجا؟؟
لینو : نمیتونم بگم میشه برم؟؟
هان: چرا نمیتونی بگی؟؟
لینو : اصلا بیخیالش مهم نیست.
هان : عههههه باشی برو ولی زود بیا باشه.
لینو : باش سنجاب کوچولو.
هان : عهههههه این طور نگو بهم.
لینو : باشه.
پاشودم رفتم لباس عوض کنم که یه فکری زد به سرم و برگشتم و هان رو بوسیدم.
هان : للللیییینننووو!!!
از شدت کیوتش خندم گرفت . رفتم لباسم رو عوض کردم.
ویو هان
لینو رفت بالا و منم رفتم تا خوراکی بردارم. فکرم پیش این بود لینو کجا میره و نقشه اون چی. رفتم از بالای کابینت خوراکی بیام که توی فکر بودم و حواسم نبود به خودم و نزدیک بود از روی صندلی بی افتم که لینو از پشت گرفتتم. توی بغل لینو بودم که تعادلم بهم خورد و لبام روی لبای اون نشست.
ویو لینو دیدم هان هواسش نیست و داره فکر میکنه نگاهش میکردم که هان حواسش نبود و افتاد و لباش به لبام خورد.
هان: واااییی!!! بببخخخشششیییددد.
لینو : اینبار خودت شروع کردی.
به سمت لبای هان رفتم و شروع کردم به بوسیدن هان. هان اول مقاومت کرد ولی بعد خودش هم راهیم کرد بعد چند دقیقه لباش رو ول کردم.
لینو : حیف باید برم ، زود میام ادامه اش بدیم.
هان: (با خجالت) للللیییینننووو!!
لینو : (باخند) هی هی هی باشه بای سنجابم.
هان : برو برو بای .
۷.۲k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.