داستان مدیر مین چشه (فصل دو):
داستان مدیر مین چشه (فصل دو):
اون.....
دستیار هان عوضی بد
می سان:چی شده فکر میکنی کوک بوده نو بیبی😂
+چیکارم داری
الامت دستیار هان: «
«دینگ دینگ دونگ ......
رئیس منو میکشی بعد میگی چیکارم داری به جئون گفتم تقسیر تو نبوده اما دیگه دیره اون دنبال توئه و تو اینجا شکنجه ای
+م.من ایمان دارم که میاد و همتونو میک....
می سان:میکشه هااااا😂
یه دستمال جلو دهنش گرفت و بیهوش شد
توی کامیون گذاشتنش و بردنش به شکنجگاه
چشماش رو باز کرد....
دهنش بسته بود و به یک صندلی بسته بود
+چیکارم داری عوضی(عربده)
«کاریت ندارم فقط میخوام انتقام رئیسم رو بگیرم(پوزخند)
ویو یک سال بعد:
دوباره چشماش رو باز کرد.....
هر روز دلش میخواست بمیره
اما نمیشد....
کل زیر دستاش
کل مافیا ها....
برادرش
و البته...
جئون
کل بدنش خونی بود
اما هنوز بوی ادکلن سردش بود
دوباره چشماش رو بست...
میدونست که توی این ساعت همه به جز دو تا بادیگارد نیستن
داشت چشماش رو میبست که.....
_لارااااا(عربده)
اون....
کوک بود.....
+کوک(با گریه) چجوری با بادیگارد ها....
_کشتمشون(گریه)
+برادرم شوگا چ....
_اون اون .....
انقدر ناراحتت بود که دووم نیاورد....
+ن.نگو که...
نهههههه(عربده و گریه)
_ف.فعلا بیا بریم
دستش و باز کرد و براید استایل بغلش کرد و رفت....
اما تا میخواست بره ...
+وایسا(گریه)
_چی شد...
اون بهش بمب وصل بود....
+ام.روز صبح بهم وصل کرد(گریه)
_ن.نه
+ده دقیقه دیگه مونده(گریه)
برو
_ن.نه من به تو یه عذر خواهی بدهکارم.....(لبخند تلخ)
ما باهم میمیریم
+نه برو(عربده و گریه)
_ن.نمیرم
+پس.....
صورتش رو گرفت و گفت:
+من هنوزم عاشقاتمااااا
_من که توی زندگی قبلی هم گفتم....
عاشقانه دوست دارم
و ترکید...
چی؟
بمب
تموم شد؟
نه هنوز مونده
خ
م
ا
ر
ی
اون.....
دستیار هان عوضی بد
می سان:چی شده فکر میکنی کوک بوده نو بیبی😂
+چیکارم داری
الامت دستیار هان: «
«دینگ دینگ دونگ ......
رئیس منو میکشی بعد میگی چیکارم داری به جئون گفتم تقسیر تو نبوده اما دیگه دیره اون دنبال توئه و تو اینجا شکنجه ای
+م.من ایمان دارم که میاد و همتونو میک....
می سان:میکشه هااااا😂
یه دستمال جلو دهنش گرفت و بیهوش شد
توی کامیون گذاشتنش و بردنش به شکنجگاه
چشماش رو باز کرد....
دهنش بسته بود و به یک صندلی بسته بود
+چیکارم داری عوضی(عربده)
«کاریت ندارم فقط میخوام انتقام رئیسم رو بگیرم(پوزخند)
ویو یک سال بعد:
دوباره چشماش رو باز کرد.....
هر روز دلش میخواست بمیره
اما نمیشد....
کل زیر دستاش
کل مافیا ها....
برادرش
و البته...
جئون
کل بدنش خونی بود
اما هنوز بوی ادکلن سردش بود
دوباره چشماش رو بست...
میدونست که توی این ساعت همه به جز دو تا بادیگارد نیستن
داشت چشماش رو میبست که.....
_لارااااا(عربده)
اون....
کوک بود.....
+کوک(با گریه) چجوری با بادیگارد ها....
_کشتمشون(گریه)
+برادرم شوگا چ....
_اون اون .....
انقدر ناراحتت بود که دووم نیاورد....
+ن.نگو که...
نهههههه(عربده و گریه)
_ف.فعلا بیا بریم
دستش و باز کرد و براید استایل بغلش کرد و رفت....
اما تا میخواست بره ...
+وایسا(گریه)
_چی شد...
اون بهش بمب وصل بود....
+ام.روز صبح بهم وصل کرد(گریه)
_ن.نه
+ده دقیقه دیگه مونده(گریه)
برو
_ن.نه من به تو یه عذر خواهی بدهکارم.....(لبخند تلخ)
ما باهم میمیریم
+نه برو(عربده و گریه)
_ن.نمیرم
+پس.....
صورتش رو گرفت و گفت:
+من هنوزم عاشقاتمااااا
_من که توی زندگی قبلی هم گفتم....
عاشقانه دوست دارم
و ترکید...
چی؟
بمب
تموم شد؟
نه هنوز مونده
خ
م
ا
ر
ی
۱.۵k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.