خستم... آن قدر که شک کرده ام شاید کوهی کنده باشم و یادم ن
خستم... آن قدر که شک کرده ام شاید کوهی کنده باشم و یادم نیایید!
دنیا ما را نمی خواهد عزیز من...
دنیا من را نمی خواهد جان جانان...
حالا تو هی بگو چرا مدام هوایت ابری ست ..
حالا تو هی بپرس چرا بارانی می شوی مدام دیوانه ؟
حالا تو پیش خودت فکر کن من جز نداشتن رویا هیچ مرگم نیست...!
حالا تو فکر کن خوشی از زمین و اسمان روی سر سایه می بارد...!
ببین عزیز دلم
یک جاهایی آدم نمی تواند بگوید این غم را دارد...
می دانی چرا ؟
چون زخم زبان و حرفهایش بعدش ویران کننده تر است...!
چون نیشخند شنیدن ها دردها دارد جان من!
داشتم می گفتم عزیز دل
این دنیا من را نمی خواهد...
تو را مطمئن نیستم...
مگر می شود تو را نخواست؟
دنیا مگر سرگیجه گرفته باشد که تو را نخواهد...
دنیا مگر به آخر رسیده باشد که تو را نخواهد!
نخواستن تو سخت است خب!
اما نخواستن من مثل آب خوردن است...
امشب اوارم...
امشب عجیب فرو ریخته ام...
امشب بگردی تکه هایم را هم پیدا نمی کنی!
خودمانیم
وقتی می زنی...
وقتی می سوزانی ...
وقتی له میکنی...
دلت که نه... نداری
قلبت که نه... نداری...
وجدانت هم اذیت نمی شود یعنی؟
بیا و دیگر نباش...
بیا و دیگر برنگرد...
بیا و کاری کن من تمام خاطره ها را هم یادم برود مثل پیرمرد همسایه ...
بیا کاری کن که ....
اصلا بیا از اول آشنا شویم!
من بگویم سلام
تو بگویی امرتون؟
من بگویم فکر کنم مزاحمتون شدم ببخشید!
تو بگویی
خواهش می کنم.
و تمام....
و دیگر نه من تو رو بشناسم نه تو مرا...
و دیگر اصلا هیچ اتفاق و خاطره ای رخ ندهد...!
بیا از اول آشنا شویم جان دل ..
من بگویم سلام
تو جواب نده اصلا...
جواب نده مرگ من...
بیا و اصلا نیا دیگر !
خدا را می بینی آن بالا؟
دارد نگاهم می کند و با خودش می گوید ...
این همه جنون را از کجا آورده امشب ؟
خدا توی کارمن مانده عزیز دلم
روی دست خدا مانده ام ...
نمی داند چه کار کند که راضی شوم ...
که بخندم...
که نمیرم. ..
که غر نزنم به جان خودش و دنیایش!
البته می داند ها...
می داند من با چه چیزهایی آرام می شوم ...می شدم...
اما چشم بست...
اما ندید...
اما نخواست...
اما نمی دانم چرا رویاهایم را برد و پس نیاورد. ..
اما نمی دانم چرا آرزوهایم را..
از خدا بگذریم...
هر که بخواند میاید می گوید سایه باز کفر گفتی که..
و من جانش را ندارم که بگویم کفر نیست
که بگویم من فقط خسته ام...
بگذریم عزیز دلم...
حرف اول را آخر می زنم....
بیا و دیگر نیا!
#فاطمه-خاوریان (سایه)
دنیا ما را نمی خواهد عزیز من...
دنیا من را نمی خواهد جان جانان...
حالا تو هی بگو چرا مدام هوایت ابری ست ..
حالا تو هی بپرس چرا بارانی می شوی مدام دیوانه ؟
حالا تو پیش خودت فکر کن من جز نداشتن رویا هیچ مرگم نیست...!
حالا تو فکر کن خوشی از زمین و اسمان روی سر سایه می بارد...!
ببین عزیز دلم
یک جاهایی آدم نمی تواند بگوید این غم را دارد...
می دانی چرا ؟
چون زخم زبان و حرفهایش بعدش ویران کننده تر است...!
چون نیشخند شنیدن ها دردها دارد جان من!
داشتم می گفتم عزیز دل
این دنیا من را نمی خواهد...
تو را مطمئن نیستم...
مگر می شود تو را نخواست؟
دنیا مگر سرگیجه گرفته باشد که تو را نخواهد...
دنیا مگر به آخر رسیده باشد که تو را نخواهد!
نخواستن تو سخت است خب!
اما نخواستن من مثل آب خوردن است...
امشب اوارم...
امشب عجیب فرو ریخته ام...
امشب بگردی تکه هایم را هم پیدا نمی کنی!
خودمانیم
وقتی می زنی...
وقتی می سوزانی ...
وقتی له میکنی...
دلت که نه... نداری
قلبت که نه... نداری...
وجدانت هم اذیت نمی شود یعنی؟
بیا و دیگر نباش...
بیا و دیگر برنگرد...
بیا و کاری کن من تمام خاطره ها را هم یادم برود مثل پیرمرد همسایه ...
بیا کاری کن که ....
اصلا بیا از اول آشنا شویم!
من بگویم سلام
تو بگویی امرتون؟
من بگویم فکر کنم مزاحمتون شدم ببخشید!
تو بگویی
خواهش می کنم.
و تمام....
و دیگر نه من تو رو بشناسم نه تو مرا...
و دیگر اصلا هیچ اتفاق و خاطره ای رخ ندهد...!
بیا از اول آشنا شویم جان دل ..
من بگویم سلام
تو جواب نده اصلا...
جواب نده مرگ من...
بیا و اصلا نیا دیگر !
خدا را می بینی آن بالا؟
دارد نگاهم می کند و با خودش می گوید ...
این همه جنون را از کجا آورده امشب ؟
خدا توی کارمن مانده عزیز دلم
روی دست خدا مانده ام ...
نمی داند چه کار کند که راضی شوم ...
که بخندم...
که نمیرم. ..
که غر نزنم به جان خودش و دنیایش!
البته می داند ها...
می داند من با چه چیزهایی آرام می شوم ...می شدم...
اما چشم بست...
اما ندید...
اما نخواست...
اما نمی دانم چرا رویاهایم را برد و پس نیاورد. ..
اما نمی دانم چرا آرزوهایم را..
از خدا بگذریم...
هر که بخواند میاید می گوید سایه باز کفر گفتی که..
و من جانش را ندارم که بگویم کفر نیست
که بگویم من فقط خسته ام...
بگذریم عزیز دلم...
حرف اول را آخر می زنم....
بیا و دیگر نیا!
#فاطمه-خاوریان (سایه)
۱۳.۰k
۱۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.