می گفت: صدای بیسیمشان را داشتم. درگیری سنگین بود ولی حسین
میگفت: صدای بیسیمشان را داشتم. درگیری سنگین بود ولی حسین خیلی خونسرد و آروم پشت بیسیم حرف میزد. تا اینکه دیگر صدایش نیامد...: «حسین حسین! حامد!.... حسین حسین حامد...حسین حسین حامد...حسین جواب بده...حسین حسین حامد...» صدای بیسیمشان را داشتم ولی دیگر حسین جواب نمیداد. هر جوری بود خودش را کشانده بود عقب. تیر خورده بود ولی خدا روشکر برگشت. خیلی خوشحال بودیم.خودم را رساندم بالا سرش. نمیدانم چرا ولی همین یکی دو ساعتی که از او بیخبر بودم، بدجور دلتنگش شده بودم و البته نگران. با اینکه جای پدرش بودم ولی عین برادرم دوستش داشتم.
خود #حسین از آن ماجرا برایمان حرف زد. حسین میگفت: «شروع کردن آتیش سنگین ریختن. بچهها رو پخش کردم تو موضعهاشون. چند تا جهنمی آخری رو که زدن انگار دودزا بود. جلوی خاکریزا مون رو زدن و باد هم سمت ما بود. کل منطقه رو دود گرفت. رفتم روی خاکریز، یه صداهایی میومد مثل صدای تراکتور یا چیزی شبیه اون. چشم چشم رو نمیدید. یهو دیدم لوله تانک از کنار صورتم رد شد. خودم رو پرت کردم زمین تا از روم رد نشه. تانک مسلحین از خاکریز رد شده بود اومده بود داخل. درگیری سنگین و نفر به نفر شد. خیلی شهید و مجروح دادیم. بدجور گیر افتادیم. تیر خورد به پشتم. باتری بیسیمم تموم شده بود. صبر کردم هوا یه کم تاریک بشه، تو گرگ و میش هوا خودم رو کشوندم عقب. چند تا مجروح و شهید رو هم با خودم کشیدم عقب. رسیدم به کانال؛ کنار جنازه یکی از شهدا بیسیمش افتاده بود. برداشتم و تماس گرفتم. خودمو انداختم تو کانال و کشیدم عقب.»
#شهید_فرمانده_حسین
خود #حسین از آن ماجرا برایمان حرف زد. حسین میگفت: «شروع کردن آتیش سنگین ریختن. بچهها رو پخش کردم تو موضعهاشون. چند تا جهنمی آخری رو که زدن انگار دودزا بود. جلوی خاکریزا مون رو زدن و باد هم سمت ما بود. کل منطقه رو دود گرفت. رفتم روی خاکریز، یه صداهایی میومد مثل صدای تراکتور یا چیزی شبیه اون. چشم چشم رو نمیدید. یهو دیدم لوله تانک از کنار صورتم رد شد. خودم رو پرت کردم زمین تا از روم رد نشه. تانک مسلحین از خاکریز رد شده بود اومده بود داخل. درگیری سنگین و نفر به نفر شد. خیلی شهید و مجروح دادیم. بدجور گیر افتادیم. تیر خورد به پشتم. باتری بیسیمم تموم شده بود. صبر کردم هوا یه کم تاریک بشه، تو گرگ و میش هوا خودم رو کشوندم عقب. چند تا مجروح و شهید رو هم با خودم کشیدم عقب. رسیدم به کانال؛ کنار جنازه یکی از شهدا بیسیمش افتاده بود. برداشتم و تماس گرفتم. خودمو انداختم تو کانال و کشیدم عقب.»
#شهید_فرمانده_حسین
۹۱۹
۱۶ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.