پینوشه نیستم

پینوشه نیستم
که نودُ یک ساله بمیرم
در بستری از ابریشم و الماس...
در روزگارِ ما
تنها خودکامه گان
از مرزِ هشتاد ساله گی می گذرند
و شاعران
پیش از پنجاه ساله گی سکته می کنند
با مهرِ سوزنی بر ساعد
یا از نفس تنگی می میرند
با بافه ی سیمی بر گلو...

مرگِ من
پیش از به آخر بردنِ یک آواز اتفاق می افتد
آوازی سپیدمو
که از گلوی قناریِ جوانی
گل می کند...
دیدگاه ها (۱)

دارن‌ یه‌ بُرجی‌ می‌سازن‌ با ده‌ هزار تا پنجره‌می‌گن‌ که‌ قد...

-تنهایی،ارامگاه جاوید من است...

خدایا کفر نمیگویم،پریشانم،چه میخواهی تو از جانم؟!مرا بی آنکه...

برای رسیدن تا به کبریا ؛باید نه کبر داشت ، نه ریا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط