امام حسین (علیه السلام) : تنها برای اصلاح در امّت جدّم به
امام حسین (علیه السلام) : تنها برای اصلاح در امّت جدّم به پا خواستم. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدّم و پدرم علی بن ابی طالب(علیه السلام) رفتار نمای 📚 مقتل الحسین خوارزمی ج۱ص۱۸۸
هنگامی که مردم از قصد امام حسین(علیه السلام) برای حرکت به کوفه با خبرشدند، گروهی از آنان امام(ع) را از این سفر برحذر داشتند. [1]
امام(ع) بعد از خودداری و استنکاف از بیعت بایزیدو در واقع اعلان جنگ به حکومت بنی امیّه، همان تفاله های دوران جاهلیّت عرب، ناگزیر از سفر به سوی کوفه بود، زیرا نفوذ بنی امیه در مدینه که در دوران حکومت عثمانبه اوج خود رسیده بود، هنوز در میان افراد سرشناس و با نفوذ مدینه زیاد بود، و مکّه نیز به عنوان حرم امن خداباید از هرگونه درگیری برکنار باشد.
در حالی که کوفه مرکز شیعیان و علاقه مندان اهل بیت(علیهم السلام) بود و اگر اختلاف و پراکندگی و ترس و بزدلی را از خود دور می کردند ساقط کردن حکومت یزیدو یزیدیان منفور برای آنان کار مشکلی نبود.
به هر حال امام(ع) بعد از مخالفت علنی با بیعتو به طور کل با حکومت یزیدو آل ابی سفیان ناچار از این سفر بود.
امام(ع) هنگام صبح به خانه بازگشت. برادرش محمّد حنفیّه به نزد وی آمد و عرض کرد: «برادرم! تو محبوبترین و عزیزترین مردم نزد من هستی. به خداسوگند! من از خیرخواهی در حقّ کسی دریغ نمی کنم، تو از همه به خیرخواهی من سزاوارتری. زیرا من و تو از یک ریشه ایم و تو جان و روح و چشم و بزرگ اهل بیتمن هستی، و پیروی تو بر من واجباست. چرا که خداوند تو را بر من شرافت بخشید. و تو را از بزرگان اهل بهشتقرار داده است».
محمّد حنفیّه در ادامه افزود: «به مکّه برو، اگر آنجا برای تو امن بود پس در آنجا بمان; و اگر چنین نبود به سوی یمن رهسپار شو. که آنان یاران جدّ و پدر تواند. آنان مهربانترین و با محبّت ترین و مهمان نوازترین مردم اند. اگر آنجا برای تو امن بود که می مانی و گرنه به شن زارها و شکاف کوهها رفته! و از شهری به شهر دیگر کوچ کن! تا ببینی کار این مردم به کجا منتهی می شود و خداوند بین ما و این گروه فاسق داوری خواهد کرد».
امام(ع) فرمود: ای برادر! به خداسوگند! اگر در هیچ نقطه ای از دنیا، هیچ پناهگاه و جای امنی نداشته باشم هرگز با یزیدبن معاویه بیعت نخواهم کرد
محمّد حنفیّه از سخن گفتن باز ایستاد و گریست. امام(ع) نیز مدّتی با وی گریست، سپس فرمود: برادرم! خداوند به تو پاداش نیکو دهد. خیرخواهی کردی و به راه درست اشاره کرده ای. من اکنون عازم مکّه هستم و خود و برادرانم و برادرزادگان و پیروانم را برای این سفر آماده کرده ام. برنامه و رایشان همان برنامه و رای من است. امّا تو ای برادرم! ماندن تو در مدینه ایرادی ندارد تا در میان آنان چشم (خبررسان) من باشی و از تمام امورشان مرا باخبرساز!).[2]
تعبیرات امام(ع) به خوبی نشان می دهد که بنی امیّه عرصه را بر آن حضرت تنگ کرده بودند، ولی او تصمیم نهایی خود را گرفته بود که هرگز تن به ذلّت و ننگ، ذلّت و ننگی که مایه سرافکندگی مسلمین و تزلزل مبانی اسلام است ندهد. آری، هرگز با یزید بیعت نکند و حکومت او را به رسمیّت نشناسد.
این عهدی بود که با خداو جدّش پیامبر(صلی الله علیه وآله) بسته بود و بر این عهد وفادار ماند و شربت شهادت را با افتخار نوشید.
سپس امام(ع) دوات و کاغذی خواست و این وصیّت نامه را برای برادرش محمّد حنفیّه نوشت:بسم الله الرحمن الرحیم ; این وصیّتی است از حسین بن علی بن ابی طالب به برادرش محمّد، معروف به ابن حنفیّه: حسین شهادت می دهد که معبودی جز خدای یگانه ای که شریکی ندارد نیست، و محمّد بنده و فرستاده اوست که از جانب حق به حق مبعوث شده است و این که بهشتو دوزخ حق است و روز رستاخیز ـ بدون شک ـ خواهد آمد، و خداوند خفتگان در قبرها را بر می انگیزد. و من از سرِ مستی و طغیان و فساد انگیزی و ستمکاری قیام نکردم، تنها برای اصلاح در امّت جدّم به پا خواستم. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدّم و پدرم علی بن ابی طالب(ع) رفتار نمایم. هر کس سخن حقّ مرا پذیرفت، پس خداوند به پذیرش (و پاداش) آن سزاوارتر است، و هر کس دعوت مرا نپذیرفت، صبر می کنم تا خداوند میان من و این مردم به حق داوری کند که او بهترین داوران است.
این وصیّت من است به تو ای برادر! توفیقمن جز از ناحیه خداوند نیست. بر او توکّل می کنم و بازگشتم به سوی اوست).
نامه را به پایان برد و آن را مهر کرد و به برادرش محمّد سپرد و با وی خداحافظی کرد.[3]
این وصیّت نامه تاریخی به خوبی اهداف امام(ع) را از قیام آینده اش نشان می دهد و به یقین گام نهادن در چنین وادی خطرناکی که ستمگران بنی امیّه به وجود آورده بودند، جز این هدف الهی، هدفی نمی توانست داشته باشد[4]
پی نوشت :
[1]. ناسخ التواریخ ج 2 ص 14
[2]. مقتل الحس
هنگامی که مردم از قصد امام حسین(علیه السلام) برای حرکت به کوفه با خبرشدند، گروهی از آنان امام(ع) را از این سفر برحذر داشتند. [1]
امام(ع) بعد از خودداری و استنکاف از بیعت بایزیدو در واقع اعلان جنگ به حکومت بنی امیّه، همان تفاله های دوران جاهلیّت عرب، ناگزیر از سفر به سوی کوفه بود، زیرا نفوذ بنی امیه در مدینه که در دوران حکومت عثمانبه اوج خود رسیده بود، هنوز در میان افراد سرشناس و با نفوذ مدینه زیاد بود، و مکّه نیز به عنوان حرم امن خداباید از هرگونه درگیری برکنار باشد.
در حالی که کوفه مرکز شیعیان و علاقه مندان اهل بیت(علیهم السلام) بود و اگر اختلاف و پراکندگی و ترس و بزدلی را از خود دور می کردند ساقط کردن حکومت یزیدو یزیدیان منفور برای آنان کار مشکلی نبود.
به هر حال امام(ع) بعد از مخالفت علنی با بیعتو به طور کل با حکومت یزیدو آل ابی سفیان ناچار از این سفر بود.
امام(ع) هنگام صبح به خانه بازگشت. برادرش محمّد حنفیّه به نزد وی آمد و عرض کرد: «برادرم! تو محبوبترین و عزیزترین مردم نزد من هستی. به خداسوگند! من از خیرخواهی در حقّ کسی دریغ نمی کنم، تو از همه به خیرخواهی من سزاوارتری. زیرا من و تو از یک ریشه ایم و تو جان و روح و چشم و بزرگ اهل بیتمن هستی، و پیروی تو بر من واجباست. چرا که خداوند تو را بر من شرافت بخشید. و تو را از بزرگان اهل بهشتقرار داده است».
محمّد حنفیّه در ادامه افزود: «به مکّه برو، اگر آنجا برای تو امن بود پس در آنجا بمان; و اگر چنین نبود به سوی یمن رهسپار شو. که آنان یاران جدّ و پدر تواند. آنان مهربانترین و با محبّت ترین و مهمان نوازترین مردم اند. اگر آنجا برای تو امن بود که می مانی و گرنه به شن زارها و شکاف کوهها رفته! و از شهری به شهر دیگر کوچ کن! تا ببینی کار این مردم به کجا منتهی می شود و خداوند بین ما و این گروه فاسق داوری خواهد کرد».
امام(ع) فرمود: ای برادر! به خداسوگند! اگر در هیچ نقطه ای از دنیا، هیچ پناهگاه و جای امنی نداشته باشم هرگز با یزیدبن معاویه بیعت نخواهم کرد
محمّد حنفیّه از سخن گفتن باز ایستاد و گریست. امام(ع) نیز مدّتی با وی گریست، سپس فرمود: برادرم! خداوند به تو پاداش نیکو دهد. خیرخواهی کردی و به راه درست اشاره کرده ای. من اکنون عازم مکّه هستم و خود و برادرانم و برادرزادگان و پیروانم را برای این سفر آماده کرده ام. برنامه و رایشان همان برنامه و رای من است. امّا تو ای برادرم! ماندن تو در مدینه ایرادی ندارد تا در میان آنان چشم (خبررسان) من باشی و از تمام امورشان مرا باخبرساز!).[2]
تعبیرات امام(ع) به خوبی نشان می دهد که بنی امیّه عرصه را بر آن حضرت تنگ کرده بودند، ولی او تصمیم نهایی خود را گرفته بود که هرگز تن به ذلّت و ننگ، ذلّت و ننگی که مایه سرافکندگی مسلمین و تزلزل مبانی اسلام است ندهد. آری، هرگز با یزید بیعت نکند و حکومت او را به رسمیّت نشناسد.
این عهدی بود که با خداو جدّش پیامبر(صلی الله علیه وآله) بسته بود و بر این عهد وفادار ماند و شربت شهادت را با افتخار نوشید.
سپس امام(ع) دوات و کاغذی خواست و این وصیّت نامه را برای برادرش محمّد حنفیّه نوشت:بسم الله الرحمن الرحیم ; این وصیّتی است از حسین بن علی بن ابی طالب به برادرش محمّد، معروف به ابن حنفیّه: حسین شهادت می دهد که معبودی جز خدای یگانه ای که شریکی ندارد نیست، و محمّد بنده و فرستاده اوست که از جانب حق به حق مبعوث شده است و این که بهشتو دوزخ حق است و روز رستاخیز ـ بدون شک ـ خواهد آمد، و خداوند خفتگان در قبرها را بر می انگیزد. و من از سرِ مستی و طغیان و فساد انگیزی و ستمکاری قیام نکردم، تنها برای اصلاح در امّت جدّم به پا خواستم. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدّم و پدرم علی بن ابی طالب(ع) رفتار نمایم. هر کس سخن حقّ مرا پذیرفت، پس خداوند به پذیرش (و پاداش) آن سزاوارتر است، و هر کس دعوت مرا نپذیرفت، صبر می کنم تا خداوند میان من و این مردم به حق داوری کند که او بهترین داوران است.
این وصیّت من است به تو ای برادر! توفیقمن جز از ناحیه خداوند نیست. بر او توکّل می کنم و بازگشتم به سوی اوست).
نامه را به پایان برد و آن را مهر کرد و به برادرش محمّد سپرد و با وی خداحافظی کرد.[3]
این وصیّت نامه تاریخی به خوبی اهداف امام(ع) را از قیام آینده اش نشان می دهد و به یقین گام نهادن در چنین وادی خطرناکی که ستمگران بنی امیّه به وجود آورده بودند، جز این هدف الهی، هدفی نمی توانست داشته باشد[4]
پی نوشت :
[1]. ناسخ التواریخ ج 2 ص 14
[2]. مقتل الحس
۲.۶k
۲۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.