حـس مبهم(پارت نهم)نظرررر
حـس مبهم(پارت نهم)نظرررر
چن:با یک یا دو جلسه نمیشه باید بیشتر بیای....حالا میخوام شروع کنم...اماده ای؟!
بک:اره فقط یکم استرس دارم...
چن:هرجا اذیت شدی چشمات رو بازکن..
بک سری تکون داد و اروم چشماش رو بست....
چن:میخوایم برگردیم به روز اولی که اوردنت بیمارستان...
تو با بدترین وضعیت به بیمارستان منتقل شدی روی بدنت خراش های عمیقی به وجود اومده...و کاملا بیهوش هستی..تو به کما رفتی...
ولی روحت کنار بدنت هس ...و همه چیز رو میبینه...تا اینجا همه چیز واضحه اما کسی نمیدونه چرا اینطوری شدی...تو کنار جاده به این شکل افتاده بودی و یک نفر کمکت کرده...خب بک میخوام از اون کابوس برام بگی ....بعدش چیشد؟
اون مرد چه شکلی بود؟ چیگفت؟!
بک:من بهش التماس میکردم که ولم کنه ولی اون گوش نمیکرد با لحن تحدید امیزی گفت اگه خفه نشی خفته ات میکنم....
من بازم سعی کردم برم بیرون اما در قفل بود...
چن:خب ادامش بک بیشتر فکر کن
بک:باهم درگیر شدیم من درو باز کردم ....خودمو پرت کردم بیرون...
صدای قدمهاش رو میشنوم،داره میاد سمت من با لگد من رو برمیگردونه یه نگاهی میندازه و میره....
چن:قیافش بک اون چه شکلیه؟
بک:نمیدونم....ازش میترسمممم منو نجااات بده توروخدااا منو نجات بده خواهش میکنممم..
چن:بکهیون اگه قیافش رو یادت بیاد کمکت میکنم...
بک:قدش بلنده...یه لباس مشکی بلند پوشیده ....چشماش قرمزه...دیگه یادم نمیاااد خواهش میکنم نجاتمم بده...
چن:بک هیون، بک هیون چشمات رو اروم باز کن...
گریه نکن چشمات رو باز کن...
بک:هیووونگ کجااایی،، توروخداا بیااا من میترسمممم ...
چن:اروم باش بک
سوهو تا صدای بک رو شنید به اتاق رفت ....
سوهو:چیشده بکی؟؛
بک با گریه پرید تو بغل سوهو وگفت: از اینجا بریم هیونگ نمیخوام کسی و ببینم...هیونگ بریم....من میترسم
سوهو:گریه نکن عزیزم،من پیشتممم...ببین من اینجام...
بیشتر به سوهو چسبید و گریه هاش به هق هق تبدیل شد...
بغض گلوی سوهو رو گرفته بود یاده پسر خودش افتاددد...
سریعا بک رو بغل کرد و از مطب بیرون زدو به سمت خونه حرکت کرد...
...
تاعو:چان؟! بکهیون حالش اصلا خوب نبود یعنی چیشده؟!
چان:نمیدونم تاعو
تاعو:میخوای به رئیس خبر بدیم
چان:اره فکر خوبیه...
تو مراقب باش گمشون نکنی...
تاعو:اووف خیله خوب چاانی
...
سهون:کایا،بیا اینجا کارت دارم
کای:بله سهون ؟!
سهون:یادته بهت گفتم دوستاش رو هم بیاریم..
کای:اره
سهون:من فکرامو کردم...
کای:خب؟
سهون:شیومین...
کای:هاان؟!
سهون:شیومین رو بیاریم..
کای:چرا شیومین؟!
سهون:چون اون خیلی بامزه و کیوته....
کای:ههه..باشه ...
سهون:دلممم میخواااد لپااش رو گااز بگیرممم>_<
کای:هروقت خون آشام شد اونوقت میتونی گازش بگیری...
سهون:مشتاقانه منتظر اون روزممم
کای:☺
...
کریس به اون ادرسی که کای داده بود رفت و متوجه شد که اصلا پدربزرگ و مادربزرگی در کار نبوده
اگه کای پیشش بود قطعاا مرده بود
با عصبانیت سوار ماشین شد و به سمت خونه حرکت کرد اما وسط راه یادش اومد که ادرس خونه دوستاش رو داره برای همین دور زد و به اونجا رفت....
...
لوهان: وای دی او حالمم بده....
دی او:یخورده تحمل کن الان برات یه چیزی میارم...
لوهان:زودتر هیونگ،
شیومین: برا منم میاری دی او؟!
دی او:شیومین یه داروی خیلی خیلی تلخهههه میخوری؟!
شیو:ایش، نه معلومه که نمیخورم
دی او:پس حرف زیادی نزن..باشه؟
شیو:باشه...-_-
...
سوهو:بکی،خوبی؟!
بک:نه
سوهو:معذرت میخوام...
بک:.....
سوهو:باورکن هرکاری کردم فقط بخاطره خودت بوده...
بک:میدونم...هیونگ؟!
سوهو:جانم؟
بک:میشه نریم خونه؟
سوهو:پس کجا بریم؟!
بک:بریم پارک...
سوهو:باشه
...
دی او:شیومین برو درو بازکن
شیومین:حال ندارم هیونگ
دی او:(،_،)
شیومین:الان میرم...
بله باکی کار داارید؟!
کریس:سلام، راستش من...
کیونگ:کیه شیو ؟!
شیو:نمیدونم هیونگ...
کیونگ:بفر......
بادیدن اون حرفش رونصفه کاره گذاشت....کریس بود...و این یعنی همونطور که حدس میزد پای کریس درمیونه...
بفرمایید...
کریس:میتونم بیام داخل؟!
کیونگسو:بله
این دفعه لوهان و کریس بودن که خشکشون زد....
لوهان:نهه این امکان نداره اون اینجا چکار میکنه؟!
کریس:وای باورم نمیشه....مثه اینکه امروز روز شانس منه....
لوهان:هی!تو اینجا چکار میکنی؟!
دنبال یه فرصت بود ...به جای اینکه بگه اومدم برای پیدا کردن بک،گفت:اومدم ازت معذرت خواهی کنم...
چن:با یک یا دو جلسه نمیشه باید بیشتر بیای....حالا میخوام شروع کنم...اماده ای؟!
بک:اره فقط یکم استرس دارم...
چن:هرجا اذیت شدی چشمات رو بازکن..
بک سری تکون داد و اروم چشماش رو بست....
چن:میخوایم برگردیم به روز اولی که اوردنت بیمارستان...
تو با بدترین وضعیت به بیمارستان منتقل شدی روی بدنت خراش های عمیقی به وجود اومده...و کاملا بیهوش هستی..تو به کما رفتی...
ولی روحت کنار بدنت هس ...و همه چیز رو میبینه...تا اینجا همه چیز واضحه اما کسی نمیدونه چرا اینطوری شدی...تو کنار جاده به این شکل افتاده بودی و یک نفر کمکت کرده...خب بک میخوام از اون کابوس برام بگی ....بعدش چیشد؟
اون مرد چه شکلی بود؟ چیگفت؟!
بک:من بهش التماس میکردم که ولم کنه ولی اون گوش نمیکرد با لحن تحدید امیزی گفت اگه خفه نشی خفته ات میکنم....
من بازم سعی کردم برم بیرون اما در قفل بود...
چن:خب ادامش بک بیشتر فکر کن
بک:باهم درگیر شدیم من درو باز کردم ....خودمو پرت کردم بیرون...
صدای قدمهاش رو میشنوم،داره میاد سمت من با لگد من رو برمیگردونه یه نگاهی میندازه و میره....
چن:قیافش بک اون چه شکلیه؟
بک:نمیدونم....ازش میترسمممم منو نجااات بده توروخدااا منو نجات بده خواهش میکنممم..
چن:بکهیون اگه قیافش رو یادت بیاد کمکت میکنم...
بک:قدش بلنده...یه لباس مشکی بلند پوشیده ....چشماش قرمزه...دیگه یادم نمیاااد خواهش میکنم نجاتمم بده...
چن:بک هیون، بک هیون چشمات رو اروم باز کن...
گریه نکن چشمات رو باز کن...
بک:هیووونگ کجااایی،، توروخداا بیااا من میترسمممم ...
چن:اروم باش بک
سوهو تا صدای بک رو شنید به اتاق رفت ....
سوهو:چیشده بکی؟؛
بک با گریه پرید تو بغل سوهو وگفت: از اینجا بریم هیونگ نمیخوام کسی و ببینم...هیونگ بریم....من میترسم
سوهو:گریه نکن عزیزم،من پیشتممم...ببین من اینجام...
بیشتر به سوهو چسبید و گریه هاش به هق هق تبدیل شد...
بغض گلوی سوهو رو گرفته بود یاده پسر خودش افتاددد...
سریعا بک رو بغل کرد و از مطب بیرون زدو به سمت خونه حرکت کرد...
...
تاعو:چان؟! بکهیون حالش اصلا خوب نبود یعنی چیشده؟!
چان:نمیدونم تاعو
تاعو:میخوای به رئیس خبر بدیم
چان:اره فکر خوبیه...
تو مراقب باش گمشون نکنی...
تاعو:اووف خیله خوب چاانی
...
سهون:کایا،بیا اینجا کارت دارم
کای:بله سهون ؟!
سهون:یادته بهت گفتم دوستاش رو هم بیاریم..
کای:اره
سهون:من فکرامو کردم...
کای:خب؟
سهون:شیومین...
کای:هاان؟!
سهون:شیومین رو بیاریم..
کای:چرا شیومین؟!
سهون:چون اون خیلی بامزه و کیوته....
کای:ههه..باشه ...
سهون:دلممم میخواااد لپااش رو گااز بگیرممم>_<
کای:هروقت خون آشام شد اونوقت میتونی گازش بگیری...
سهون:مشتاقانه منتظر اون روزممم
کای:☺
...
کریس به اون ادرسی که کای داده بود رفت و متوجه شد که اصلا پدربزرگ و مادربزرگی در کار نبوده
اگه کای پیشش بود قطعاا مرده بود
با عصبانیت سوار ماشین شد و به سمت خونه حرکت کرد اما وسط راه یادش اومد که ادرس خونه دوستاش رو داره برای همین دور زد و به اونجا رفت....
...
لوهان: وای دی او حالمم بده....
دی او:یخورده تحمل کن الان برات یه چیزی میارم...
لوهان:زودتر هیونگ،
شیومین: برا منم میاری دی او؟!
دی او:شیومین یه داروی خیلی خیلی تلخهههه میخوری؟!
شیو:ایش، نه معلومه که نمیخورم
دی او:پس حرف زیادی نزن..باشه؟
شیو:باشه...-_-
...
سوهو:بکی،خوبی؟!
بک:نه
سوهو:معذرت میخوام...
بک:.....
سوهو:باورکن هرکاری کردم فقط بخاطره خودت بوده...
بک:میدونم...هیونگ؟!
سوهو:جانم؟
بک:میشه نریم خونه؟
سوهو:پس کجا بریم؟!
بک:بریم پارک...
سوهو:باشه
...
دی او:شیومین برو درو بازکن
شیومین:حال ندارم هیونگ
دی او:(،_،)
شیومین:الان میرم...
بله باکی کار داارید؟!
کریس:سلام، راستش من...
کیونگ:کیه شیو ؟!
شیو:نمیدونم هیونگ...
کیونگ:بفر......
بادیدن اون حرفش رونصفه کاره گذاشت....کریس بود...و این یعنی همونطور که حدس میزد پای کریس درمیونه...
بفرمایید...
کریس:میتونم بیام داخل؟!
کیونگسو:بله
این دفعه لوهان و کریس بودن که خشکشون زد....
لوهان:نهه این امکان نداره اون اینجا چکار میکنه؟!
کریس:وای باورم نمیشه....مثه اینکه امروز روز شانس منه....
لوهان:هی!تو اینجا چکار میکنی؟!
دنبال یه فرصت بود ...به جای اینکه بگه اومدم برای پیدا کردن بک،گفت:اومدم ازت معذرت خواهی کنم...
۸.۹k
۰۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.