𝓜𝔂 𝓶𝓮𝓻𝓶𝓪𝓲𝓭
𝓜𝔂 𝓶𝓮𝓻𝓶𝓪𝓲𝓭
𝓟𝓪𝓻𝓽11
بعدش رفتی صبحونه خوردی و خواستی سر صخبتو راه بندازی
+امم خبب میگم چیزه
کوک. چیشده چیزی میخوای بگی؟
+ام خب راستش من میخوام برم خونم
کوک. اگگ میخوای پول بهت بدم هرچقد بخپای بهت میدم
داشش لیزا اگ دیشب بهت فشار اوردم ک کتاب بخپنی ببخشید دیک بهت فشار نمیارم
کوک. اصلا شبا میخوام خونه اگ میترسی
داشش. لیزا اک نخپای دیگ خواهر صدات نمیکنم لطفاا نروو
کوک. امم منم ت کارخونه کمکت میکننم هرچی نیاز داری بگو لباس؟لباسم میخرم برات جواهراتم میخوای میخرم برات هرچی بگی برات میارم اصلا ی خونه کنار اینجا میخرم یا دور تر هرچی بخوای برات میگیرم
داشش. ارهه ترووخدا بموننن اصلا اگگ پرحرفییی کردم نمیکنمم لطفا نروو
همیجوری داشتن حرف میزدن تا ترو راضی کنن توهم بهشون وابسته شده بودی با اینک مدت کمی باهاشون اشنا شدی اصلا نمیخواستی بری ولی باید میرفتی پیش خانوادت هرچند ک فهمیدن کجا بودی
+من نمیتونم اینحا باشم بایذ برم پیش خانوادم اوناهم نگرانمن اصلا ازمپخبر ندارن حتما نگرانمن اگرم برم حتما از نگرانی....(کمبوده دیالوگگگ)از نگرانییی...حققق حققق(از کمبود دیالوگ گریه میکنه😂😭😞)
کوک دستشو گذاشت رو شونت
کوک. اگدمیخوای من همراهت میام و براشون توضیح میدم
با این حرفش گریت بند اومد کوک ی لبخند ب داشش زد فکر میکردن با این تمام مشکلات حل شده ولی ن هنوز تموم نشده بود اگ کوک میومد همراه لیزا خانوادش اونو زندانی میکردن ک با ی انسان ارتباط.. همون لحظه یادش افتاد ک عروسیش کنسل شده(ملکه ی مملکت)
+عممم ننن نننن نمیخواددد بیایی خودم میرم اینجوری راحت تر میتونم راضیشون کنم
کوک باشه باشه
𝓟𝓪𝓻𝓽11
بعدش رفتی صبحونه خوردی و خواستی سر صخبتو راه بندازی
+امم خبب میگم چیزه
کوک. چیشده چیزی میخوای بگی؟
+ام خب راستش من میخوام برم خونم
کوک. اگگ میخوای پول بهت بدم هرچقد بخپای بهت میدم
داشش لیزا اگ دیشب بهت فشار اوردم ک کتاب بخپنی ببخشید دیک بهت فشار نمیارم
کوک. اصلا شبا میخوام خونه اگ میترسی
داشش. لیزا اک نخپای دیگ خواهر صدات نمیکنم لطفاا نروو
کوک. امم منم ت کارخونه کمکت میکننم هرچی نیاز داری بگو لباس؟لباسم میخرم برات جواهراتم میخوای میخرم برات هرچی بگی برات میارم اصلا ی خونه کنار اینجا میخرم یا دور تر هرچی بخوای برات میگیرم
داشش. ارهه ترووخدا بموننن اصلا اگگ پرحرفییی کردم نمیکنمم لطفا نروو
همیجوری داشتن حرف میزدن تا ترو راضی کنن توهم بهشون وابسته شده بودی با اینک مدت کمی باهاشون اشنا شدی اصلا نمیخواستی بری ولی باید میرفتی پیش خانوادت هرچند ک فهمیدن کجا بودی
+من نمیتونم اینحا باشم بایذ برم پیش خانوادم اوناهم نگرانمن اصلا ازمپخبر ندارن حتما نگرانمن اگرم برم حتما از نگرانی....(کمبوده دیالوگگگ)از نگرانییی...حققق حققق(از کمبود دیالوگ گریه میکنه😂😭😞)
کوک دستشو گذاشت رو شونت
کوک. اگدمیخوای من همراهت میام و براشون توضیح میدم
با این حرفش گریت بند اومد کوک ی لبخند ب داشش زد فکر میکردن با این تمام مشکلات حل شده ولی ن هنوز تموم نشده بود اگ کوک میومد همراه لیزا خانوادش اونو زندانی میکردن ک با ی انسان ارتباط.. همون لحظه یادش افتاد ک عروسیش کنسل شده(ملکه ی مملکت)
+عممم ننن نننن نمیخواددد بیایی خودم میرم اینجوری راحت تر میتونم راضیشون کنم
کوک باشه باشه
۶.۷k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.