همزادخود در آینه پنداشتمتورا
#همزاد_خود در آینه #پنداشتم_تو_را
از نسل شعله و غزل انگاشتم تو را
عشق تو، سهم هستی من بود در ازل
با شوق برگزیدم و برداشتم تو را
قرآن و آب و آینه بود و من و غزل
بی آفتاب و گل، که نمیداشتم تو را
یک قاب، روی آینه چشم انتظار بود
با خود، میان طاقچه بگذاشتم تو را
تا ایمن از گزند زمستان بدارمت
در باغ سبز کودکیام، کاشتم تو را
تا بشکفی و یخ نزنی، نشکنی چو من
در عطر آفتاب، نگه داشتم تو را
هر جامهای که یاد تو پوشید، تا هنوز
در کولهبار خاطره انباشتم تو را
اینک نشسته بر سر من، برف آشتی...
با پرچم سفید، بر افراشتم تو را
از نسل شعله و غزل انگاشتم تو را
عشق تو، سهم هستی من بود در ازل
با شوق برگزیدم و برداشتم تو را
قرآن و آب و آینه بود و من و غزل
بی آفتاب و گل، که نمیداشتم تو را
یک قاب، روی آینه چشم انتظار بود
با خود، میان طاقچه بگذاشتم تو را
تا ایمن از گزند زمستان بدارمت
در باغ سبز کودکیام، کاشتم تو را
تا بشکفی و یخ نزنی، نشکنی چو من
در عطر آفتاب، نگه داشتم تو را
هر جامهای که یاد تو پوشید، تا هنوز
در کولهبار خاطره انباشتم تو را
اینک نشسته بر سر من، برف آشتی...
با پرچم سفید، بر افراشتم تو را
- ۱۸۶
- ۰۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط