(هایون)
(هایون)
وختی درو باز کردم با قیافه ی نامجون که یه خورده اصبی بود روبه رو شدم
×کدوم گوری بودی هان(اصبی،نگران)
_رفته بودم پایین حوصلم سر رفته بود چی شده مگه
×اوففف(دستشو فرو میبره تو موهاش)
_ببینم تو نگرانی که فرار کنم؟
×نگران نیستم چون میدونم نمیتونی
_اگرم بتونم نمیرم!
نامجون با حالتی شک و تعجب بهت نگا میکنه
×هایون!!جدن سرت کجا خورده؟
_هیچ جا اقای کیم...بیا بخوابیم من خستم
×همم اکی
رفتید روی تخت و بدون هیچ حرفی رفتی بغل نامجون...
×یعنی واقعن عاشقم شده؟؟یا داره بازیم میده؟؟ ولی...امیدوارم جدن عاشقم شده باشه(توی دلش)
ساعت ۱:۳۰
از سره جات بلد شدی تا بری سری به سوهو بزنی،که دیدی چشمای نامجون تکون خورد،فهمیدی بیداره پس تصمیم گرفتی نخش بازی کنی،،
اروم خم شدی و گونشو بوسیدی
که نامجوم اروم دستت رو گرفت
_او..بیداری؟
×شدم..میخای کجا بری؟
_سری به سوهو میزنم
×زود برگرد بیب
_چشم د*دی،،ولی اگه گرسنش باشه نمیتونم زود بیام پس نگرانم نباش تو بخواب
×باشه.
رفتی بیرون ولی پشته در وایسادی تا حرفش رو بشنوی..
×فک کنم جدن عاشقم شده..(لحن خوشحال)
بعد شنیدش لبخنده پیروز مندانه ای زدیو رفتی توی اتاقه سوهو دیدی خوابه بیصدا اومدی بیرون،،خاستی بری طبقه ی پایین تا اب بخوری،،که چشمت به یونگی خورد که اون طرفی میومد که اجوما ها اونجا میموندن و با دیدنه تو یه خورده هول شد
_تو...ببینم پیشه اجوما ها بودی؟
+چی؟؟ من از حیاط اومدم خانوم کیم
_ولی حیاط که اون طرفی نیست اقای مین
+ا..ا..منظورم اشبزخونه بود...
_او..که اینطور...باشه به سلامت
خاستی بری که با حرفش وایسادی
+اینی که یهو تغیر کردیو عاشقه نامجون شدی...خیلی تابلوه که نخشه ای داری کیم هایون..
برگشتیو رفتی جلوش وایسادی
_اینطوری فک میکنی؟
+فک نمیکنم متمئنم
_پوز خند)من مثله تو نیستم،،به کسی که عاشقشم،،اسیب نمیرسونم...منو تو خیلی باهم فرق داریم مگه نه
+(چهرش از سردو مغرور بودن به ناراحتی تغیر کرد)
پارت ۱۳
وختی درو باز کردم با قیافه ی نامجون که یه خورده اصبی بود روبه رو شدم
×کدوم گوری بودی هان(اصبی،نگران)
_رفته بودم پایین حوصلم سر رفته بود چی شده مگه
×اوففف(دستشو فرو میبره تو موهاش)
_ببینم تو نگرانی که فرار کنم؟
×نگران نیستم چون میدونم نمیتونی
_اگرم بتونم نمیرم!
نامجون با حالتی شک و تعجب بهت نگا میکنه
×هایون!!جدن سرت کجا خورده؟
_هیچ جا اقای کیم...بیا بخوابیم من خستم
×همم اکی
رفتید روی تخت و بدون هیچ حرفی رفتی بغل نامجون...
×یعنی واقعن عاشقم شده؟؟یا داره بازیم میده؟؟ ولی...امیدوارم جدن عاشقم شده باشه(توی دلش)
ساعت ۱:۳۰
از سره جات بلد شدی تا بری سری به سوهو بزنی،که دیدی چشمای نامجون تکون خورد،فهمیدی بیداره پس تصمیم گرفتی نخش بازی کنی،،
اروم خم شدی و گونشو بوسیدی
که نامجوم اروم دستت رو گرفت
_او..بیداری؟
×شدم..میخای کجا بری؟
_سری به سوهو میزنم
×زود برگرد بیب
_چشم د*دی،،ولی اگه گرسنش باشه نمیتونم زود بیام پس نگرانم نباش تو بخواب
×باشه.
رفتی بیرون ولی پشته در وایسادی تا حرفش رو بشنوی..
×فک کنم جدن عاشقم شده..(لحن خوشحال)
بعد شنیدش لبخنده پیروز مندانه ای زدیو رفتی توی اتاقه سوهو دیدی خوابه بیصدا اومدی بیرون،،خاستی بری طبقه ی پایین تا اب بخوری،،که چشمت به یونگی خورد که اون طرفی میومد که اجوما ها اونجا میموندن و با دیدنه تو یه خورده هول شد
_تو...ببینم پیشه اجوما ها بودی؟
+چی؟؟ من از حیاط اومدم خانوم کیم
_ولی حیاط که اون طرفی نیست اقای مین
+ا..ا..منظورم اشبزخونه بود...
_او..که اینطور...باشه به سلامت
خاستی بری که با حرفش وایسادی
+اینی که یهو تغیر کردیو عاشقه نامجون شدی...خیلی تابلوه که نخشه ای داری کیم هایون..
برگشتیو رفتی جلوش وایسادی
_اینطوری فک میکنی؟
+فک نمیکنم متمئنم
_پوز خند)من مثله تو نیستم،،به کسی که عاشقشم،،اسیب نمیرسونم...منو تو خیلی باهم فرق داریم مگه نه
+(چهرش از سردو مغرور بودن به ناراحتی تغیر کرد)
پارت ۱۳
۶.۱k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.