ارمی فداکار
ارمی فداکار
پارت ۱۱
از دید یونجی :
رفتم صندلی عقب نشستم و یونگی هم پشت فرمون که ار تو آینه نگاهم کرد و گفت : با عرض معذرت ولب من راننده شخصیت نیستماااا
از این حرفش خیلی خجالت کشیدم و لپام سریعا گل انداخت
با سرعت نور از ماشین پیاده شدم و رفتم جلو نشستم و گفتم : ایانه (به معنی ببخشید )
روم اون طرف کردم و تو دلم ف:اکی گفتم
راه افتادیم
یونگی : ایانهه
خیلی تعجب کردم
چرا باید ازم معذرت خواهی کنه ؟ چه دلیلی داره
با کنجکاوی ازش پرسیدم : برای چی ؟
یونگی انگار که غمی توی حرفاش پنهان باشه گفت : به خاطر من خودت رو فدا کردی
من که حالا گرفتم برا چی بوده دلیلش گفتم : اها بیخیال یونگی شی این کار رو هر ارمی دیگه ای هم بود انجام میداد
فقد من نیستم
یونگی از صداش معلوم بود بغض کرده بود گفت : اما تو به خاطر من صدمه دیدی ، گلوله خوردی
من : هی من الان خوبم و سالمم خواهش میکنم طاقت ندارم اشک هاتون رو ببینم
یونگی به خودش اومد و اشک هاش رو پاک کرد و گفت : به هر حال کارت جبران ناپذیره و من هر کاری کنم نمیتونم جبرانش کنم چون نه تنها منو نجات دادی بلکه بی تی اس هم نجات دادی
نمیدونستم چی بگم
منخیلی حرف برای گفتن بهش داشتم اما الان مغزم قفل بود هنگ بود
بعد چند مین رسیدیم
رفتیم توی کمپانی و یونگی شی منو سپرد به دست یک دختر از کارمند های اونجا که ببرم پیش پی دی نیم
دختر : هی خیلی شجاعت داری تو هااا من شدم یکی از طرفدار های سفت و سخت تو
من که به این چیزا عادت نداشتم خجالت کشیدم و گفتم : م..مرسی
دختر : منم یه ارمی هستم درست مثل تو میشه یه عکس بگیریم ؟
من : ب..با من ؟
دختر : آره دیگه با تو
من : با..باشه
عکسی گرفتیم و به در روبه روییمون اشاره کرد و گفت این اتاق پی دی نیمه
من : کامسامیدااا ( به معنای ممنون )
دختر : خواهش میکنم و چشمکی زد و رفت
دختر مهربونی بود
نفس عمیقی کشیدم و در زدم
ادامه دارد ....
پارت ۱۱
از دید یونجی :
رفتم صندلی عقب نشستم و یونگی هم پشت فرمون که ار تو آینه نگاهم کرد و گفت : با عرض معذرت ولب من راننده شخصیت نیستماااا
از این حرفش خیلی خجالت کشیدم و لپام سریعا گل انداخت
با سرعت نور از ماشین پیاده شدم و رفتم جلو نشستم و گفتم : ایانه (به معنی ببخشید )
روم اون طرف کردم و تو دلم ف:اکی گفتم
راه افتادیم
یونگی : ایانهه
خیلی تعجب کردم
چرا باید ازم معذرت خواهی کنه ؟ چه دلیلی داره
با کنجکاوی ازش پرسیدم : برای چی ؟
یونگی انگار که غمی توی حرفاش پنهان باشه گفت : به خاطر من خودت رو فدا کردی
من که حالا گرفتم برا چی بوده دلیلش گفتم : اها بیخیال یونگی شی این کار رو هر ارمی دیگه ای هم بود انجام میداد
فقد من نیستم
یونگی از صداش معلوم بود بغض کرده بود گفت : اما تو به خاطر من صدمه دیدی ، گلوله خوردی
من : هی من الان خوبم و سالمم خواهش میکنم طاقت ندارم اشک هاتون رو ببینم
یونگی به خودش اومد و اشک هاش رو پاک کرد و گفت : به هر حال کارت جبران ناپذیره و من هر کاری کنم نمیتونم جبرانش کنم چون نه تنها منو نجات دادی بلکه بی تی اس هم نجات دادی
نمیدونستم چی بگم
منخیلی حرف برای گفتن بهش داشتم اما الان مغزم قفل بود هنگ بود
بعد چند مین رسیدیم
رفتیم توی کمپانی و یونگی شی منو سپرد به دست یک دختر از کارمند های اونجا که ببرم پیش پی دی نیم
دختر : هی خیلی شجاعت داری تو هااا من شدم یکی از طرفدار های سفت و سخت تو
من که به این چیزا عادت نداشتم خجالت کشیدم و گفتم : م..مرسی
دختر : منم یه ارمی هستم درست مثل تو میشه یه عکس بگیریم ؟
من : ب..با من ؟
دختر : آره دیگه با تو
من : با..باشه
عکسی گرفتیم و به در روبه روییمون اشاره کرد و گفت این اتاق پی دی نیمه
من : کامسامیدااا ( به معنای ممنون )
دختر : خواهش میکنم و چشمکی زد و رفت
دختر مهربونی بود
نفس عمیقی کشیدم و در زدم
ادامه دارد ....
- ۱.۱k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط