ترس شیرینpt
ترس شیرینpt1
خوشحال بود کارش زودتر تموم شده ،بلاخره میتونست بره و رو تخت گرمی که با ویو ساده اما قشنگ که از پشت پنجره مشخص شده استراحت کنه
خونه اش وسط کوچه ای بود که انتها کوچه به جنگل ختم میشد و همین باعث زیباتر شدن ویو اتاقش میشد.
کلید رو انداخت و در رو باز کرد ،لباسش رو عوض کرد و خودش رو روی تخت پرت کرد و نفس راحتی کشید و سعی کرد آرامش رو پیدا کنه و بخوابه ،اما خب با وجود کسی که دوباره قراره بیاد تو خونش استرس گرفت ،با اینکه تمام در و پنجره هارو میبست باز هم صبحا با یه گل رز سیاه رو میزش بیدار میشد.
موضوع بر میگرده به یک هفته پیش .
(فلش بک)
بعد از اجراش برگشت گفت خونه و خسته خوابش برده بود ،صبح که بیدار شده بود یه گل رز سیاه رو میز کنار تخت بود و در کنار اون بوی یه عطر تلخ و خنک که تو خونه پیچیده بود ،کل خونه رو زیر رو کرد ولی کسی نبود ،بعد از اون روز حداقل سه روز رو با جیمین گذروند ولی با وجود جیمین هم هر روز صبح گل رو میدید .
بعد از شب هایی که با کمک جیمین گذشت یه شب بیدار موندم تا ببینه کی وارد خونش میشه،اما با کمال نا باوری هیچکس اونشب وارد نشد و هیچ گلی رو ندید.
الان هم با وجود دونستن اینکه کسی قراره وارد خونه اش بشه خوابید ،چاره ای نداشت،اگه به پلیس هم چیزی میگفت باور نمیکردن پس باید صبر میکرد.
(زمان حال)
.
@ کجا میری؟
-کار دارم هیونگ
@ دوباره اون دختره؟نمیخوای دست از سرش برداری؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به سمت نامجون برگشت
-هیونگ کار دارم چه اون دختر باشه چه نباشه
نامجون که نمیتونست جلو اون تهیونگ عصبی رو بگیره سرش رو به سمت لپتاپ خودش برگردوند.
تیهونگ سوار ماشین شد و به سمت کوچه ای حرکت کرد توش زندگی تهیونگ بود.
وقتی رسید با دونستن اینکه مطمئنن تمام در و پنجره ها بستس باز هم با اعتماد به نفس به سمت پنجره ای رفت که تو انبار بود،اونم بسته بود ولی خب اون کیم تهیونگ بود چیزی براش غیرممکن نبود.
آروم وارد انبار و بعد هم وارد پذیرایی شد ،با نگاه انداختن و خندیدن به شلختگی دختر خنده ای کرد .
وارد اتاق خواب شد و به دختر نزدیک شد ، عمیق نگاهی بهش کرد و بعد هم گل رز سیاهی که خارهاش رو کنده بود رو گذاشت رو میز کنار تخت و بعد هم از همون جایی که اومده بود رفت.
تو راه برگشت به اولین روزی که دیدش فکر میکرد.
زمانی که با نامجون به باری که دختر توش نوازندگی رفته بود و دختر رو درحال گیتارزدن با اون موهایی که زیرش آبی رنگ بود دید.
برای تهیونگ کار سختی نیست که کسی یا چیزی رو پیدا کنه ،پس خیلی راحت تمام اطلاعات دوهانا رو پیدا کرد ،البته ایندفعه فرق داشت،ایندفعه برای انتقام گرفتن یا کشتن کسی نبود ،برای عاشق شدن بود...
خوشحال بود کارش زودتر تموم شده ،بلاخره میتونست بره و رو تخت گرمی که با ویو ساده اما قشنگ که از پشت پنجره مشخص شده استراحت کنه
خونه اش وسط کوچه ای بود که انتها کوچه به جنگل ختم میشد و همین باعث زیباتر شدن ویو اتاقش میشد.
کلید رو انداخت و در رو باز کرد ،لباسش رو عوض کرد و خودش رو روی تخت پرت کرد و نفس راحتی کشید و سعی کرد آرامش رو پیدا کنه و بخوابه ،اما خب با وجود کسی که دوباره قراره بیاد تو خونش استرس گرفت ،با اینکه تمام در و پنجره هارو میبست باز هم صبحا با یه گل رز سیاه رو میزش بیدار میشد.
موضوع بر میگرده به یک هفته پیش .
(فلش بک)
بعد از اجراش برگشت گفت خونه و خسته خوابش برده بود ،صبح که بیدار شده بود یه گل رز سیاه رو میز کنار تخت بود و در کنار اون بوی یه عطر تلخ و خنک که تو خونه پیچیده بود ،کل خونه رو زیر رو کرد ولی کسی نبود ،بعد از اون روز حداقل سه روز رو با جیمین گذروند ولی با وجود جیمین هم هر روز صبح گل رو میدید .
بعد از شب هایی که با کمک جیمین گذشت یه شب بیدار موندم تا ببینه کی وارد خونش میشه،اما با کمال نا باوری هیچکس اونشب وارد نشد و هیچ گلی رو ندید.
الان هم با وجود دونستن اینکه کسی قراره وارد خونه اش بشه خوابید ،چاره ای نداشت،اگه به پلیس هم چیزی میگفت باور نمیکردن پس باید صبر میکرد.
(زمان حال)
.
@ کجا میری؟
-کار دارم هیونگ
@ دوباره اون دختره؟نمیخوای دست از سرش برداری؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به سمت نامجون برگشت
-هیونگ کار دارم چه اون دختر باشه چه نباشه
نامجون که نمیتونست جلو اون تهیونگ عصبی رو بگیره سرش رو به سمت لپتاپ خودش برگردوند.
تیهونگ سوار ماشین شد و به سمت کوچه ای حرکت کرد توش زندگی تهیونگ بود.
وقتی رسید با دونستن اینکه مطمئنن تمام در و پنجره ها بستس باز هم با اعتماد به نفس به سمت پنجره ای رفت که تو انبار بود،اونم بسته بود ولی خب اون کیم تهیونگ بود چیزی براش غیرممکن نبود.
آروم وارد انبار و بعد هم وارد پذیرایی شد ،با نگاه انداختن و خندیدن به شلختگی دختر خنده ای کرد .
وارد اتاق خواب شد و به دختر نزدیک شد ، عمیق نگاهی بهش کرد و بعد هم گل رز سیاهی که خارهاش رو کنده بود رو گذاشت رو میز کنار تخت و بعد هم از همون جایی که اومده بود رفت.
تو راه برگشت به اولین روزی که دیدش فکر میکرد.
زمانی که با نامجون به باری که دختر توش نوازندگی رفته بود و دختر رو درحال گیتارزدن با اون موهایی که زیرش آبی رنگ بود دید.
برای تهیونگ کار سختی نیست که کسی یا چیزی رو پیدا کنه ،پس خیلی راحت تمام اطلاعات دوهانا رو پیدا کرد ،البته ایندفعه فرق داشت،ایندفعه برای انتقام گرفتن یا کشتن کسی نبود ،برای عاشق شدن بود...
- ۸.۲k
- ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط