ترس شیرین pt
ترس شیرین pt2
دو هانا مثل همیشه از خواب بیدار شد و بدون تعجب گل رو دید و بعد برداشت و انداخت تو سطل زباله که تو این هفته پر از گل رز مشکی شده بود،امروز باید پلاستیکش رو عوض میکرد.
رفت تو آشپزخونه و صبحانه ای برای خودش درست کرد و بعد از خوردنش حاضر شد تا به بار امشبش ،بخاطر اینکه لی مین هو نتونه پیداش کنه مجبور بود هرشب تو یه بار اجرا داشته باشه.
لی مینهو،خب طلبکاری که از باباش براش باقی مونده ،خیلی جالبه که باباش نیست اما طلبکارش هنوز دنبال دخترشه و پولی که از باباش میخواسته رو الان 20 برابر میخواد ،بهترین زندگی برای یه دختر 22 ساله همینه.
با جیمین به باری که قرار بود امشب توش اجرا داشته باشه رسید و رفت آماده شد،گیتار الکترونیکش رو از کاورش درآورد و قطعه هایی که قرار بود امشب بنوازه رو تمرین کردن.
~هانا،هنوز اون یارو میاد خونت
هانا که داشت گیتارش رو آماده میکرد نگاه بی حسی به جیمین کرد و گفت
+اره
~نمیتونیم همینطوری دست رو دست بزاریم که اون هرشب بیاد تو خونت
+میگی چیکار کنم جیمین ؟
جیمین به هانا نزدیک شد و تو چشمای دوست دبیرستانیش نگاه کرد
~بیا امشب وانمود کن که خوابی و وقتی اومد ببین کیه
+برنامه ریزی برای اینکار راحته ،اما اگه با کسی روبهرو بشم که دردسرساز باشه چی؟
~اگه اینطوری بود تو همین مدت یه بلایی سرت میآورد ،نه؟
هانا از از آماده کردن گیتارش دست کشید و به جیمین نگاه کرد
+نمیدونم جیمین،نمیدونم و دلم هم نمیخواد که بدونم ،همینطوری دارم تو غلط هایی که بابام قبل از مردنش کرده دست و پا میزنم ،اگه اینم بهشون اضافه بشه دیگه نمیتونم تحمل کنم
جیمین به دختری که رو به روش بود خیره شد و از حرفایی که زد دلش شکست
~باشه ولش کن ،هیچکاری نکن
و بعد هم بغلش کرد.
دو هانا مثل همیشه از خواب بیدار شد و بدون تعجب گل رو دید و بعد برداشت و انداخت تو سطل زباله که تو این هفته پر از گل رز مشکی شده بود،امروز باید پلاستیکش رو عوض میکرد.
رفت تو آشپزخونه و صبحانه ای برای خودش درست کرد و بعد از خوردنش حاضر شد تا به بار امشبش ،بخاطر اینکه لی مین هو نتونه پیداش کنه مجبور بود هرشب تو یه بار اجرا داشته باشه.
لی مینهو،خب طلبکاری که از باباش براش باقی مونده ،خیلی جالبه که باباش نیست اما طلبکارش هنوز دنبال دخترشه و پولی که از باباش میخواسته رو الان 20 برابر میخواد ،بهترین زندگی برای یه دختر 22 ساله همینه.
با جیمین به باری که قرار بود امشب توش اجرا داشته باشه رسید و رفت آماده شد،گیتار الکترونیکش رو از کاورش درآورد و قطعه هایی که قرار بود امشب بنوازه رو تمرین کردن.
~هانا،هنوز اون یارو میاد خونت
هانا که داشت گیتارش رو آماده میکرد نگاه بی حسی به جیمین کرد و گفت
+اره
~نمیتونیم همینطوری دست رو دست بزاریم که اون هرشب بیاد تو خونت
+میگی چیکار کنم جیمین ؟
جیمین به هانا نزدیک شد و تو چشمای دوست دبیرستانیش نگاه کرد
~بیا امشب وانمود کن که خوابی و وقتی اومد ببین کیه
+برنامه ریزی برای اینکار راحته ،اما اگه با کسی روبهرو بشم که دردسرساز باشه چی؟
~اگه اینطوری بود تو همین مدت یه بلایی سرت میآورد ،نه؟
هانا از از آماده کردن گیتارش دست کشید و به جیمین نگاه کرد
+نمیدونم جیمین،نمیدونم و دلم هم نمیخواد که بدونم ،همینطوری دارم تو غلط هایی که بابام قبل از مردنش کرده دست و پا میزنم ،اگه اینم بهشون اضافه بشه دیگه نمیتونم تحمل کنم
جیمین به دختری که رو به روش بود خیره شد و از حرفایی که زد دلش شکست
~باشه ولش کن ،هیچکاری نکن
و بعد هم بغلش کرد.
- ۶.۳k
- ۱۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط