اینم واسه پاییزتون
هرچی میرفت جلوتر نزدیک نمیشد ،دختر کل باغ رو طی کرده بود اما هنوز باغ تموم نشده بود
که نوری به چشماش خورد
پسر تمام قدرتش رو گذاشته بود تا دخترک را بیدار کنه و بلاخره موفق شد
پسر به آرومی دختر رو برداشت و روی پاهاش قرار داد دختر سرش رو روی گردن پسر خم کرد
بعد از مدتی متوجه خیسی گردنش شد
و دختر رو نگاه کرد
دخترک با چشمانی خیس به پسر نگاه کرد
.
پسرک در دل خود گفت
کاش میشد دوباره او را ببینم
که نوری به چشماش خورد
پسر تمام قدرتش رو گذاشته بود تا دخترک را بیدار کنه و بلاخره موفق شد
پسر به آرومی دختر رو برداشت و روی پاهاش قرار داد دختر سرش رو روی گردن پسر خم کرد
بعد از مدتی متوجه خیسی گردنش شد
و دختر رو نگاه کرد
دخترک با چشمانی خیس به پسر نگاه کرد
.
پسرک در دل خود گفت
کاش میشد دوباره او را ببینم
۲۲۹
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.