به خود گفتم از عمر رفته چه ماند

به خود گفتم از عمر رفته چه ماند؟
دل خسته لرزید و گفتا دریغ!

به دل گفتم از عشق،
چیزیت هست؟
بگفتا که هست آری اما دریغ!-

بلی؛
از من و عمر ناپایدار
نمانده‌ست بر جای الّا دریغ!

شب و روزها و مه و سال‌ها
گذشتند و ماندند برجا دریغ!

رسیدند هر روز و شب با فسوس
گذشتند هر سال و مه با دریغ!

رسیدند و گفتم فسوسا فسوس!
گذشتند و گفتم دریغا دریغ...!
#سکوت_عشق
#پست_جدید
دیدگاه ها (۰)

‌‌‌‌‌سایه سارم شو برایم خوب منافتخارم هستی ای محبوب منافتخار...

#تو_همانی_که_دلم

خوش نشستی در دلم! از هر ترانه بیشترمن تو را از هر کسی در این...

#عشق یعنی در کنارشحس آرامـــش کنی بوسه را پیوسته ازلبهایاوخو...

.🤎 @sharon.star سال ۱۹۵۵، شبی که باران بی‌وقفه می‌بارید و مه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط